دقیقه های خیالی

نقد کتاب های چاپی و اینترنتی

۵۴ مطلب با موضوع «رمان ردی» ثبت شده است

نقد رمان آخرین پدر خوانده

نقد رمان آخرین پدر خوانده : بیان فرهنگ و تمدن آمریکا از زبان و نگاه خودشان

نقد رمان آخرین پدر خوانده


نویسنده: ماریو پوزو


آخرین پدر خوانده،رمانی است که سبک زندگی آمریکایی،یعنی فرهنگ و تمدن آمریکا را، از زبان و نگاه خودشان می گوید.

نویسنده ای که با شجاعت تمام آنچه که در فضای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و خانوادگی آمریکا دارد رخ می دهد را به تصویر می کشد. حتی خیلی ریز به جریانات پشت پرده هالیوود هم اشاره می کند. تمام جنایت ها ، خیانت ها ، خباثت ها و.... و همه هم یک حرف دارد: حیوانیت .آن چه که پایه ی تمدن آمریکا و اروپاست و به قول سعدی خور و خواب و خشم و شهوت پایه های اصلی تفکری شان است.

قمار، شراب ، سکس ، قتل در سراسر رمان نمود بارز دارد. و فجیع تر آنکه زن تنها جسمی است که آمده تا لذت مرد را تأمین کند.

چقدر خوب می شد جوانان ما که شیفته فرهنگ آنها هستند و تمام تلاششان را می کننند تا نشانه ای از تمدن غربی را در ظاهرشان جلوه گر کنند ، این کتاب را کامل بخوانند. و به

چند سؤال جواب بدهند:

1-آیا زنان ما واقعأ ، دلشان می خواهد که تنها و تنها جسم دیده شوند؟ آن هم برای بهره بردن مردان؟

2-آیا مردان ما ، تمام هم و غم شان خوراک و لذت و پول است؟

3-و آیا کسی که این کتاب را می خواند ، باز هم می تواند از نظر عقلی ، از تمدن غرب و آمریکا دفاع کند؟

گاهی دشمن تمام ضعف ها و کاستی هایش را ، واضح بیان می کند. چرا ما نمی خواهیم این را درک کنیم. وقتی با جمع دوستان این کتاب را نقد کردیم ، همه اعتراف می کردند که چقدر

تمدنشان پست و بی مایه است. هر چند که خود نویسنده رمان را آنگونه تمام می کند که باید. پدر خوانده ای که می میرد و خاندانش از هم می پاشد. و آخرین پدر خوانده ، نمایش صحنه آخر.....

عمر تمدن آمریکایی بر جان انسانهاست. پدر خوانده ای ظالم ، وحشی ، بیمار و بی رحم و بی رمق.

و"کراس" شخصیت مهم رمان که (از کودکی تا جوانی روند رشدش و فرهنگی که در آن بزرگ شده) در این کتاب آمده است، نماد جوانانی است که از قمار دست می کشند و دوری می کنند، از فضای قتل و کشتار و سکس می گریزند تا زندگی کنند. نماد دنیایی که میخواهد طعم زندگی آرام را بچشد.

کاش به دیده ی عبرت این رمان را را بخوانید.



  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶

    نقد رمان پاییز فصل آخر سال است


    نقد رمان پاییز فصل آخر سال است : هیچ حرکت و رشدی در روح و فکر انسان ایجاد نمی کند.

    نقد رمان پاییز فصل آخر سال است

    نقد رمان پاییز فصل آخر سال است : هیچ حرکت و رشدی در روح و فکر انسان ایجاد نمی کند.


    پاییز فصلی است مثل همه ی فصل ها.  بهار خوش رنگ و عطر است.تابستان پر ثمر و گرم است.پاییز پر باران و دو رنگ است و زمستان فصل برف است با طعم نوشیدنی های گرم،فصل سپیدی های آسمان و زمین!

    هر کدام لذتی دارد رفت و آمدن هایشان خوب است.

    اما واقعا کتاب پاییز فصل آخر سال است را فقط باید یک بار خواند و فراموشش کرد. فضای تاریک و دل گیر افرادش (هرچند که قلم توانمند نویسنده اش را نمی شود انکار کرد) آنقدر خسته ات می کند که چند بار زمین می گذاری و می خواهی از این همه افسردگی ها، دلمردگی ها،خستگی ها،نا امیدی ها،سردرگمی ها،ندانستن ها و خیانت ها فرار کنی.همیشه فکر می کنم که زندگی بد نیست آدم ها خرابش می کنند.آدم هایی که فکر می کنند خودشان همه چیز فهمند و خدا نمی خواهند،بلایی سر زندگی شان می آورند که هیچ بشری،رغبت نمی کند آن زندگی را نگاه کند حتی صاحب خود زندگی.

    نویسنده یا می خواسته بدی زندگی های بی خدا را ترسیم کند یا می خواسته قوت قلمش را نشان دهد و یا کلا این مدل زندگی را قبول دارد و سیر بودن های خودش و اطرافیانش است.خلاصه هرچه هست پر از تلخی ست.

    دوستان هم که این کتاب را خواندند گفتند فضا دلگیرشان می کرده، شاید قبول نداشته باشید اما گره های زیاد زندگی هایی که مرعشی به تصویر کشیده والحق والانصاف خوب هم نوشته است، طوری که انسان خودش را جای قهرمان های داستان می گذارد و رسما افسرده می شود. هرچند خدا خودش گفته است که هر کس از یاد من غافل شود و از من دوری کند و مرا ندید بگیرد زندگی اش سخت می شود.شاید تا حالا متوجه نشده بودم اما این رمان برایم به تصویر کشید سختی زندگی مدل ایسم های غربی و نه به سبک زندگی اسلامی.

    روجا، شبا، لیلا، میثاق و... ظاهرا راحت و آزادند. دور از همه ی گیروبست های دنیای دینی زندگی می کنند. به قول معروف سبک زندگی شان را اصلاح کرده اند. از هرچه غیر خداست بهره می برند و هرچه لذت دنیاست در دست و بالشان است. اما در طول رمان نویسنده اذعان می کند که28 سال زندگی شان به مفت هم نمی ارزد. وهر خواننده ای اذعان می کند که فضای زندگی ها، همه اش درگیری با خودشان است. هر منصفی که این را بخواند فضای پر خیال و رؤیایی دست نیافتنی و سرد وافسرده را درک می کند. به قول دوستی که می گفت:صادق هدایت هم وقتی می نوشت خیلی زیبا می نوشت و طوری وصف می کرد که می شدی شخصیت اصلی داستان که آخرش می ماندی که با زندگی ات چه کنی. تو می مانی و حال خراب و آواره ات که روی دستت می ماند.

    بهرحال رمان پاییز فصل آخر سال است، تصویر زندگی پاییزی افرادی است که در جامعه ی امروز ما رو به گسترشند، زندگی هایی که با عقل سالم شکل نمی گیرد و در نتیجه، بی نتیجه است. هر چقدر هم که می دوی به دلخواهت نمی رسی، این حالت را هم در لیلا می بینی، هم در روجا و در زندگی شبا هم واضح است.

    هرکس که یک بار این رمان را خوانده بعد از این نقد دوباره بخواند می بیند که هیچ حرکت و رشدی در روح و فکر انسان ایجاد نمی کند. امیدی زنده نمی کند، خیر نمی رساند، جایزه ی جلال هدیه ایست که به قلم داده اند و به تصویر سازی زیبای زندگی انسان پرست و مادی گرا و پوچ

    نوش جان

    کاش بعضی از جوانان ما که قید اسلام را زده اند و شیفته ی سبک دیگر شده اند ،کتاب را همراه با این نقد می خواندند.به هر حال همان قدر که کتاب ترویج می شود،کاش دوستان نقدش راهم پخش کنند.


  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶

    نقد رمان انسان ها ، هیچ جا خانه نمی شود


    نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود : داستان سردرگمی انسان غربی دردنیا.

    نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود

    نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود : داستان سردرگمی انسان غربی دردنیا.

    نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود نوشته ی مت هیگ

    شاید بتوان گفت اگر کتاب کشش و یا جذابیتی دارد بخاطر  این است که نویسنده از عنصر خیال استفاده کرده و قهرمان داستان را از کره دیگری به زمین آورده با توانمندی های متفاوت و عجیب، چیزی که مردم نسبت به آن خیلی کنجکاوند.

    داستان مردی که از کره دیگری می آید تا دخالتی در علم ریاضی انسان ها انجام بدهد. آن ها معتقدند که دانشمندی که در ریاضی به کشف جدیدی رسیده ، باید کشته شود تا آسیبی به جهان وارد نکند. مردی که از جانب آن ها آمده وارد زندگی انسانی می شود و تمام توانمندی ها و ابدیت خود را نادیده می گیرد و به جرگه زمینیان می پیوندد. هر چند که دو دانشمند را می کشد و...


    به نظرم کتاب ، داستان سردرگمی انسان غربی است در دنیا. آدمهایی که هدف دنیا را نمی فهمند. و خیلی خوب در طی داستان متوجه می شوی که چقدرسخت زندگی را جلو می برند تنها با این انگیزه که بلاخره باید بگذرد چه خوب چه بد. چه به خیانت ، چه به جنایت و چه به رذالت. شخصیت فضایی داستان ،در حقیقت ذهن متشنج و در به در خود نویسنده است که قدرتی دارد فراتر از توان انسان و خودش را بر همه چیز مسلط نشان می دهد اما در بین انسانها ،اسیر جاذبه های ظاهری می شود و دست از همه توانمندی هایش می کشد در روی زمین می ماند تا مثل همه زندگی کند. در این فاصله ،  تمام عیب ها و بدی های زندگی غربی را به خواننده نشان می دهد و سر آخر هم می گوید که مجبوری با همین بدی ها بسازی. چه بخواهی چه نخواهی.

    البته نویسنده با کمک عنصر خیالش توانسته خواننده را با خود همراه کند و جذابیت به نوشتارش بدهد. هر چند در جای جای داستان از القاء فلسفه غرب وحشی بی ادب غفلت نکرده است. به هر حال ، جوانان ما اگر کمی عمیق این کتاب ها را بخوانند خالی بودن ذهن ها و بی فکر بودن زندگی ها و سردرگمی و افسردگی انسان های غربی را در لا به لای نوشته هایشان به وضوح خواهند دید. بگذریم از اینکه نویسنده خودش اعتراف کرده که دوره ای دچار بیماری روانی شده و این کتاب را در همان حال و هوا نوشته تا خود درمانی کند.

    چرا جوانان ما باید دنبال این ها باشند؟ نمی دانم. کاش کسی به من می گفت بعد از خواندن این کتاب چه سودی برده.

    نویسنده می خواسته نمایی از اغاز خلقت آدم را هم به تصویر بکشد. برهنگی و خالی بودن ذهن بشریت. برای همین قهرمان داستان را لخت و عور وارد صحنه دنیایی می کند ، در حالیکه گم گشته و در به در است تا اینکه با پلیس مواجه می شود و در خانه اش کنار همسرش ساکن می شود و پس از آن کم کم بر همه چیز مسلط می شود. در حالیکه نویسنده نه علم درستی از خلقت و نه درک درستی از چرایی خلقت دارد و دقیقا مثل خودشان تمام افراد را در معادله جنایت ها ، خیانت ها ، شکم بارگی ها و لذت های انسان های غربی می گذارد و داستان را جلو می برد.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶

    نقد رمان صد سال تنهایی

    نقد رمان صد سال تنهایی : رمانی فوق العاده از دوران توحش انسان های غربی و آمریکایی

    نقد رمان صد سال تنهایی

    نقد رمان صد سال تنهایی : رمانی فوق العاده از دوران توحش انسان های غربی و آمریکایی

    نقد رمان صد سال تنهایی نوشته ی گابریل گارسیا مارکز.

    شاید دلیل شهرت این کتاب بیان واقعیت ناپیدای زندگی ان سوی آب هاست. خواندنش انسان را به فکر می اندازد که زندگی چگونه بوده و

    گام بعد… واقعا زندگی باید چگونه باشد؟ اجدادشان که آنگونه بوده‌ اند، چه شدند و خودشان چه می خواهند ؟

    اصل رمان داستان زندگی یک خانواده درطول صد سال را به تصویر می کشد و از آن جایی شروع می شود که جوان دوستش را با نیزه می کشد و چون دچارعذاب روحی می شود، از خاندانش جدا می شود و همراه گروهی سر به بیابان می گذارد تا این که در کنار رودخانه ای ساکن می شود و آنجا شهری بنا می کند و داستان شروع می شود.

     داستان: شهر سازی شان، قانون گذاری شان ، زندگی جمعی شان و … .
    – بهداشت ابتدایی شان
    که
    همه جا دستشویی است:
    کنار باغچه، کنار درخت، مقابل همه و…
    – خوراکشان:
    سوسمار و مارمولک و خوک و مردار است.
    – روابط جنسی شان:
    آزاد است و فرزندان شان حرامزاده اند، که در طی داستان می بینید که سرانجام خوبی پیدا نمی کنند.
    نوع برخوردشان با پیر و مجنونشان هم که عجیب و دور از انسانیت است.

    خلاصه آنکه رمان با سرگردانی انسان شروع می شود و صد سال این کشتار و تنهایی و سرگردانی باقی می ماند.

    هرچند در طی این صد سال ظاهرا مدنیت اتفاق می افتد،
    از نیزه و شمشیر و گاری به تفنگ و قطار و ماشین می رسد،
    اما همچنان غرب و آمریکا، در ارائه مدل آرام بخش سرگردان است، تنهاست.

    به حدی که در کشور انگلیس، «وزارت تنهایی» راه می اندازند برای تقریبا نیمی از مردمش!
    تجاوز و خلقیات دور از شان انسانی در کتاب زیاد دیده می شود.
    و بشریتی که خدا ندارد هرچقدر هم که داشته باشد، تنها باعث تنهایی و افسردگی او می شود.
    حتی اگر صد سال عمر کند .

    قرآن زندگی مردمان عرب در ۱۴۰۰ سال پیش را ترسیم کرده است.
    اسلام با آداب و ادب هایش ناجی آن مردمان می شود.
    اما با خواندن این رمان دیدم این طرز زندگی وحشتناک تا همین ۱۵۰ سال پیش در اروپا و آفریقا و آمریکا جریان داشته است و مسلمانان حداقل ۱۲۰۰ سال جلوتر هستند.
    هرچقدر غربی ها کشورهای مسلمان را به زنجیر بکشند و خودشان را با ماشین آلات و بمب هسته ای شان متمدن جلوه دهند، باز هم می شود به راحتی در جنگ افزار هایشان باقی تحوش صد سال پیش را مشاهده کرد.

    فقط باید بخواهیم تا ببینیم.
    نباید فریب ظاهر کت و شلواری و کرواتی شان را بخوریم .

     

     

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶

    نقد رمان قرار نبود

    نقد رمان قرار نبود : نوجوانان و جوانان زیادی را پای خود در رویا نشانده و سر آخر دست خالی برگردانده است.

    نقد رمان قرار نبود

    نقد رمان قرار نبود : نوجوانان و جوانان زیادی را پای خود در رویا نشانده و سر آخر دست خالی برگردانده است.

    نقد رمان قرار نبود نوشته ی هما پور اصفهانی

     

    قرار نبود که آدمیزاد اهل همه چیز باشد!

    قرار بود که اهل خوبی ها باشد، زیباییها و پاکی ها !

    قرار نبود که مخلوق ضعیف، خالق قادر را حذف کند.

    قرار بود که زیر سایه خالقش توانمند شود و خوش بخت!

    قرار نبود که وقتی قلم به دست می گیرد هرچه که نباید بنویسد!

    قرار بود که راوی خیر باشد و معرفی کننده ی بدی ها !

    رمان قرار نبود و قرار بود نوشته ی هما پوراصفهانی در صفحه ای مجازی است که نوجوانان و جوانان زیادی را پای خود نشانده و آن ها را در رویاهای این دوران فرو برده است و سر آخر دست خالی برگردانده است.

    رمانی که با شیطنت های سه دختر شروع میشود البته قرار نبود که آدم ها این قدر بی اخلاق باشند و زبانشان در هر دور چرخش یک دور به کلمات رکیک بچرخد که متاسفانه در این رمان و امثالش پر از حرفایی است که عرف جامعه به آن می گویند: فحش!!

    چرا پور اصفهانی این قدر اصرار دارد که شخصیت های داستانی اش در حرف زدن بی پروا باشند و کلاس و فرهنگ و شخصیت را فقط در پول و پوشش زیبا و زندگی های گران قیمت بداند نمیدانم.

    دختر و پسر شخصیت های رمان او فوق العاده زیبایند و پولدار، دخترانش هیچ ویژگی فرهنگی، روحی و اخلاقی و اجتماعی خاصی ندارند اما چنان محبوب القلوبند که انسان حسرت میخورد.

    پسرانش همه بسیار بداخلاقند تا جایی که در جای جای داستانش با زن عصبی رفتار میکنند و به قول خودش سگ دارند. هر چند او گاهی این حالت را غیرت می نامد. البته که معنی محبت و غیرت و فرهنگ و ادب و محبوبیت و مقبولیت در ادبیات داستانی امروز بسیار متفاوت شده است.

    رمان قرار نبود زندگی بی هدف دختری به نام ترسا ست.که بزرگترین هدفش در دنیا ،دکتر شدن است و حاضر است برای رسیدن به آن قید خانواده را بزند و به کانادا هم برود. حتی خودش هم نمی داند از رفتن چه میخواهد.

    ازدواج صوری می کند و بقیه ی رمان، داستان این زندگی ست.

    هما پور اصفهانی در خلق صحنه های احساسی و خیالی بی پروا، خوب قلم میزند و این نقطه ضعف نوجوانان و جوانان است و همین هم است که طرفداران زیادی دارد و الا که رمان هایش در خواننده رشد و حرکت و تحول مثبتی ایجاد نمی کند.

    در جای جای داستانش میخوانی که دو هفته گذشت،یک ماه گذشت،... و یکهو صحنه حسی اش شروع میشود. کل زندگی ها میگذرد بی هیچ محتوایی و فقط لحظه های خاص تولیدی خیال خوب پردازش میشود.

  • ۰ پسندیدم
  • ۴ نظر
    • من و دوستام
    • سه شنبه ۲ آبان ۹۶

    نقد رمان بار هستی



    نقد رمان بار هستی : واگویه ی درونی زنان و مردانی است که نه لذت زندگی را می فهمند و نه لذت مردن را.

    نقد رمان بار هستی

    نقد رمان بار هستی : واگویه ی درونی زنان و مردانی است که نه لذت زندگی را می فهمند و نه لذت مردن را.

    نقد رمان بار هستی نوشته ی میلان کوندرا

    بار هستی،نمادی از باری است که فیلسوفان و دانشمندان غربی بر دوش مردمانشان گذاشتند و آن ها را به رنجی انداختند که ناگفتنی است.

    داستان کتاب از زبان زن و مردی است اما در حقیقت واگویه ی درونی زنان و مردان است که نه لذت زندگی را میفهمند و نه لذت مردن را.

    مجبورند زندگی کنند و برای رفع ناراحتی های زندگی شان تن به زن و شراب داده اند. در این کتاب،اندیشه و ظلم کمونیست ها را بیان می کند و در اثنای آن اندیشه های فیلسوفان غربی چون نیچه را هم می آورد و در غالب زندگی زنان و مردان غربی به جریان می اندازد.

    خواننده اگر دقیق باشد متوجه می شود که خرد شدن شخصیت ها، دل سردی از زندگی ها، پناه آوردن ناچاری به رختخواب های خائن و هوس آلود، مست کردن های هر گاهه و....به خاطر دور شدن از مسیر درست آفرینش و دل کندن از حرف خالق و دل بستن و پیروی از حرف های مخلوق است.

    سراسر کتاب اعتراف به سرگشتگی هاست.

    فرار از ازدواج، التماس برای خواسته شدن تن دادن اجباری به شب ها، دل بستن به محبت حیوانات در بی مهری های انسان ها، سکوت مقابل سردمداران سرمایه دار ظالم، خانه های

    مجردی،فرزندان تک والدینی، کار کردن برای خورد،خوردن برای زنده ماندن....

    و اگر با دقت نگاه کنیم این نوع اندیشه باعث می شود که هر کس تنها به زندگی و بقای خود فکر کند و انگیزه ی فردی شالوده ی همه ی کار ها و فعالیت ها می شود.انسان که خود را مالک و  

    ارباب طبیعت می دانست و می داند ناگهانی متوجه می شود که در دامی افتاده است و مالک هیچ چیز نیست، نه ارباب طبیعت است نه ارباب تاریخ است و نه حتی ارباب خودش چون نیروهای

    غیر عقلی دارد او را اداره می کند و کاش مردم و جوانان ایران به خودشان می آمدند، آن طور که غرب دارد در رمان ها و داستان هایش اعتراف به ویرانی می کند از هر خبری اثرگذارتر است.چرا باید

    پس مانده های متعفن سبک زندگی غربی را بخوریم و این طور مریض و سر درگم شویم، سبک خوراگشان، سبک لباسشان، سبک همسرداری هایشان، سبک اخلاق فردی، خانوادگی و

    اجتماعیشان....همه فاجعه به بار می آورد. فاعتبروا یا اولی الابصار....


  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • سه شنبه ۲ آبان ۹۶

    نقد رمان شب ممکن

     

    نقد رمان شب ممکن : رمانی که سرگردان و افسرده ات می کند.

    نقد رمان شب ممکن

    نقد رمان شب ممکن : رمانی که سرگردان و افسرده ات می کند.

    شب ممکن - محمد حسن شهسواری

    شب خیلی خوب است. شب ها همه خوبند چون خاصیت پوشانندگی دارند.

    تمام آنچه که خورشید قادر است با پشتوانه نورش به رسوایی بکشد، شب می تواند با خاصیت ذاتی اش در خود فرو ببرد و تو تنها تاریکی مطلق را ببینی. البته که ممکن است کسی بعدها آن چه که در شب پنهان شده بود را با قلمش هوار بکشد و نمایان سازد.

    و شب ممکن دانسته یا ندانسته می خواسته چه را فریاد بزند؟

    امکان داشتن بودها و نبودها. بودهای بد و هرزه ای که باید با چشم ندید و تنها با قلمِ مظلوم می شود مقابل چشمها تماشایی اش کرد.

    شهسواری از نوشتن این رمان چه هدفی داشته است. می خواهد لذت های لجن را عادی سازی کند. یا غیر عرف ها را لذیذ جلوه دهد؟ از هر جهت که نگاه کنی ظلم بزرگی است. 

    ولی یک چیز را خوب به تصویر می کشد؛ دریوزگی تمام آن هایی که خودشان را "هرز" داده اند و مثل یک کهنه پارچه خاک گیری، بی مقدارند و در به در. فرقی هم نمی کند مرد و زنش، همه سرگردانند، منفعلند، بی پناهند. هر چند که در ظاهر مست و سرخوشند.

     شب ممکن، همان بوفِ کورِ پوچِ صادق هدایت است که کتاب هایش تو را سرگردان و افسرده می کند و به قول بچه های دبیرستانی می مانی که با این زندگی ات چه کنی. خودکشی بهترین کار است!  هرچند که ادبیاتش و قدرت قلمش تو را پای کتاب بنشاند، محتوایش تو را به آخر خط می رساند و این همان "هیچ و پوچ" است.

    داستان سه فصل دارد. شب شروع، شب واقعه، شب کوچک.

    شب شروع یک خیال و پردازشی است برای کسی که از حال امروز و الان خسته است. اصلا خیلی تنهاست و فکرش چیزی متفاوت می خواهد، پس میرود دنبالش و چون می تواند، به آن می پردازد.دختری پولدار و بی عار همراه مردی بی هدف، دنبال لذتی چند ساعته میروند و در نهایت به جدایی بعد از لذت می رسند.

    شب واقعه و شب کوچک می خواهد به تحلیل آن دو شب گذشته و اتفاقات بعد از آن دو شب بپردازد.

    نویسنده، اول کتاب شعر حافظ را می نویسد که:

    فریب جهان قصه ی روشن است                 ببین تا چه زاید، شب آبستن است  

    و فریب خوردن انسان ها (از هر دو جنس) در مقابل لذت دنیا را به تصویر می کشد. مردمانی از هر وادی و طیف که درون و فکرشان به خاطر مبهوت شدن در برابر لذت، خالی است.

    داستان این رمان به گونه ای است که هم خسته ات می کند و هم سر خورده و سر آخر تو می مانی و دنیایی که تو را در خود فرو می برد.                                    

     هرچند که انسان ها خودشان چاقو به دست دیگران می دهند تا ذبحشان کنند و تو بسیار در اطرافت می بینی، سرهای آذین بسته شده با موهای شینیون که جدا شده است.

    این همه گردن های بریده شده که صورت های عروسکی شان چشم نواز است، این همه غیرت و حیای مُثله شده نتیجه قصه های پر فریب دنیاست که زایش دورشدن از تمدن خود و پیوستن به تمدن غربِ  بی خداست.

    اما نویسنده "شب ممکن" فهمیده یا نفهمیده هم به میخ زده و هم به نعل .

    خواننده باید عاقل باشد.

     

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • دوشنبه ۱ آبان ۹۶

    نقد رمان حال سگ


    نقد رمان حال سگ : حال انسان هایی که در تمام زوایای زندگی شان همه کس را راه می دهند، تنها کسی که نمی بینند

    نقد رمان حال سگ

    نقد رمان حال سگ : حال انسان هایی که در تمام زوایای زندگی شان همه کس را راه می دهند، تنها کسی که نمی بینند “خدا” است.



    زیاد شنیده بودم که در بعضی زندگی ها چنان گره می افتد که تا آخر عمر، با دست که هیچ، با دندان هم باز نمی شود. رمان "حال سگ"، دقیقا از این دست رمان هایی است که سراسرش، روایت سردرگمی آدم ها در دنیاست.


     سختی و رنج شخصیت اول داستان، فراطاقت است و تمامی ندارد؛ تا جایی که او را در ورطه ی هلاک کردن خودش می اندازد. در این رمان یک شخصیت مثبت و خوب به زحمت پیدا می شود و پس از خواندنش دچار خستگی روحی خاصی می شوی.


    اما بعد... 


      پیام اصلی داستان: هر که از خدا روی گرداند، زندگی اش در سختی می افتد." وَ مَن اَعرَض عَن ذِکری فَاِنَّ لَهُ مَعیشتاً ضَنکا"


    و واقعا هم همینطور است. "حال سگ" حال انسان هایی است که در تمام زوایای زندگی شان همه کس را راه می دهند، همه چیز را تدبیر می کنند، اما تنها  کسی که نمی بینند و نمی خواهندش "خدا" است و خب سختی هم محصول خواستن و نخواستن انسان است و البته بی خدا، این رنج ها تو را تا ناکجا آباد می برد و نابود می کند.


    پیام های فرعی داستان مثل نتیجه دوستِ بد، جز خواری و زاری نیست. گول پسرها را نخورید، آن قدر نامردند که تو را بی پناه رها می کنند و می روند. دنیا، دنیاست، چه در آلمان کنار مامی و شویش زندگی کنی، چه در ایران، اگر اهل ایمان نباشی همیشه حالت خراب است و زندگی ات گره دار. گاهی نعمت و موقعیت خوبی داری، اما قدرش را نمی دانی. وقتی دوزاریت می افتد که دیر شده و ...


    شخصیت اول داستان، دختری به نام "جلاله" است که برادرش "ایوب"، پسری به نام  "بیژن" را می کشد. جلاله مجبور می شود با "بهمن" برادر بیژن ازدواج کند تا جلوی به دارآویخته شدن ایوب را بگیرد. جلاله، بهمن را دوست ندارد و بهمن عاشق جلاله است. جلاله دختری معمولی است با هیچ ایده ای و هیچ برتری خاصی الّا زیبایی صورت. همین هیچ بودن او باعث می شود که نتواند زندگی اجباری اش را خوب اداره کند و بهمن با اصرار مادر و خواهرش می رود سراغ دختری دیگر و جلاله از ایران فرار می کند و اسیر مردی دیو صفت می شود.


    این رمان ها فقط جهت پر کردن فرصت ها خوبند و چندان بار فکری و معنوی ندارند.به هر حال، واقعا حالِ غیرخدایی بدی در کل رمان جریان دارد.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • دوشنبه ۱ آبان ۹۶

    بهم میاد



    نقد رمان بهم میاد؟! : ترویج سبک زندگی اروپایی برای دخترشیعی که درد فعلی جامعه ی ماست.

    نقد رمان بهم میاد؟!

    نقد رمان بهم میاد؟! : ترویج سبک زندگی اروپایی برای دخترشیعی که درد فعلی جامعه ی ماست.

    نقد رمان بهم میاد؟! نوشته ی رنده عبدالفتاح
    بهم میاد

    خیلی چیزها به زندگی تو، به شهر تو، به آرمان های تو، به ریخت و قیافه ی تو و به آیین تو نمی آید تنها القای دیگران به توست. ونگرانی های درون فکر و ذهنت که باعث می شود مدام بپرسی: بهم میاد؟و دائم بگویند: بهت میاد،البته نمی آد. 
    اما واقعا رمان«بهم میاد»به فرهنگ شیعی ما نمی آید و چطور به زور به خورد ما دادند که این کتاب به درد کشور ما می خورد.نمی خورد بلکه خوراندنش. 
    سیرداستان زندگی دختر مسلمانی است که به اجبار راهی اروپا شده است و آنجا با سبک و سیاق زندگی اروپایی بزرگ شده است و حالا او تصمیم می گیرد حجاب داشته باشد و  با تمام تحقیرها و برخوردهای منفی هم مقابله می کند .عجیب داستان این است که مدل زندگی اش با فرهنگ آن ها جلو می رود و تنها پارچه ای بر سرش اضافه می شود.
    پیام اصلی: حجاب به زن ها می آید مخصوصا اگر همراه با آرایش باشد و با مدل های گوناگون بستن شال و روسری که جذابیت زن را حتی بیشتر از بی حجاب ها  می کند والا هیچ محدودیتی در روابط با هر نوع نامحرم برای تو وجود ندارد.
    پیام های فرعی:کلا در نحوه ی زندگی کردن آزاد هستی  و از دین اسلام نماز و روزه و یک تکه پارچه اش کفایت می کند.بقیه اش مهم نیست.
     
    - پسرهای لائیک را از دست نمی دهی اگر محجبه  بشو؛ .یعنی در رابطه ات مشکلی ایجاد نمی شود.
     
    - همیشه جذاب بودن مهم است، حتی اگر با روسری یا شال باشی.کاری کن که وقتی نگاهت می کنندخوششان بیاید.
     
    - کاری که فکر می کنی درست است انجام بده هرچند که تحت فشار قراربگیری و متهم شوی و...
     
    این کتاب را همان چاپ اول خریدم و خواندم و چقدر متاسف شدم که در مدارس و دانشگاه ها این کتاب را به عنوان کتابی برای حجاب معرفی می کنند.تاسف برانگیز بود که اصلا دقت نشد که پیام های بالا بسیار بیشتر به مخاطب القا می شود تا بحث حجاب. مشکل بزرگ ما حجاب نیست.عوض شدن فکر و خالی شدن اندیشه ها از افکار ناب اسلامی است که نتیجه اش در گم کردن شخصیت زن ها هویدا شده است و خودکشی این گروه با دور شدن از شان انسانی شان و جلوه دادن ویژگی های حیوانی شان است. بهرحال از دوستان بعید بود که چنین رودستی بخورند.

    ترویج سبک زندگی اروپایی برای دخترشیعی این درد فعلی جامعه ی ماست.

  • ۰ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • من و دوستام
    • دوشنبه ۱ آبان ۹۶

    رویای تبت



    رویای تبت

    سیر داستان: دختری که ظاهرا داستان خودش را می گوید، اما واقعا دارد درد تمام زن ها را می گوید، رویای دست نیافتنی دل های زنانی که کسی را می خواهند و آن کس هیچ وقت نمی تواند این خواسته را برآورده کند پس هیچ گاه به واقعیت نمی رسد و مثل خوابی کوتاه می ماند.
    پیام اصلی: عشق حقیقتی است که هست اما تو قطعا به آن نمی رسی و همیشه زجر خواهی کشید.
    پیام ها: انسان ها به ظاهر خوشند و دل به زندگی دادند اما در باطن هر کدام شکستی دارند که آن را می پرستند و غمزده ی آنند
    مردان بی اراده و غیرقابل اعتمادنند
    زنان همیشه گدای محبتی هستند که در کس دیگر هست
    هرکس هرچه را دارد قدر نمی داند و در پی آنی ست که ندارد و دست دیگری است پس همیشه ناراضی و حسرت زده است.
    شخصیت اول: شعله دختری که در عشق خیابانی اش مهرداد به ناکامی می رسد با  مهردادت مام می کند عشق را تجربه می کند، دل می دهد و می تازد اما سرآخر مهرداد با کلمه ی بله به دیگری او را رها می کند.شعله ی سرگردان کس دیگری می شود همراه او همه جا می گردد، شعله دختری ساده، بی اراده، بی هدف و از درون تهی از مفاهیم، تشنه و خواهنده ی آسایشی که همه به دنبال آنند و نه آرامش دارند و نه آسایش.
    شیوا: خواهر شعله که به اسم عقلا دنیا دوست عاقلانه زندگی می کند، اما او درکنار شوهرش عاشق دوست شوهرش می شود و همه ی آسایش و آرامش و عقلش می رود. 
    دنیای عجیبی ست؛ وقتی گفتند این رمان خیلی طرفدار دارد دنبال محتوایی ناب می گشتم تا لذتی عمیق ببرم اما وقتی خواندم دیدم دربدری انسان ها را روایت می کند که از خدا فرار کرده اند تا به آرامش برسند اما در عوضش دچار سرگردانی شده اند، شعله نماد سرگردانی بشر امروز است که دنیا و خودش را محور کرده است تا بهتر زندگی کند اما در چنان زجری اسیر شده است که راهی جز افسردگی و گوشه گیری و حسرت ندارد.
    فروغ نماد زنی که برای سال ها پیش است، شیوا نسل بعد و شعله نسل فعلی و هر سه یک مسیر را رفته اند و جز تنهایی و حسرت نصیبی نبرده اند.
    کاش کسی که این رمان را می خواند کمی هم فکر می کرد که این سبک زندگی راهی جز به«هیچ»ندارد و دختران سرزمین من می پذیرفتند که دنیا همه اش یک هوس است. هوسی که هرچقدر هم آن را بیشتر و محکم تر بمکی جز آب تلخ حسرت و غم چیزی روزیت نخواهد کرد.
    تبت نه سرزمین رؤیایی که رؤیای هوس آلود تب دار دنیاست، به تجربه اش نمی ارزد. شعله دختر درس خوانده ای که نمی داند از زندگی اش چه می خواهد، فکر می کند زندگی همه اش یک مهرداد است که با او سوار ماشین بشود، خوش بگذراند، خوش بخورند، خوش بپوشند، خوش بگردند و خب طبق همین قاعده مهرداد ادامه ی خوشی اش را در ازدواج  با دختر دیگری می بیند، پس شعله را رها می کند و خوشی شعله زایل می شود وزندگی اش یکباره خالی، بعد دوباره همین را با یک تغییر دیگر در مرد دیگری دنبال می کند که آن مرد هم خوشی اش را در ازدواج نکردن با شعله و فقط در دوستی می داند. دقیقا همین روال برای شیوا خواهر شعله هم تکرار می شود، او ابتدا خوشی اش را در ازدواج با جاوید می داند و بعداز دو تا بچه و ادعای تلاش برای زندگی بهتر عاشق دلخسته ی صادق دوست شوهرش می شود و خوشی زندگی اش عوض می شود والبته صادق هم عاشق شیوا زن دوستش می شود.
    رمان کلا نگاه سکولار و اومانیستی را ترویج می کند. زندگی بر مبنای غیرازخدا، پایه هایی سست دارد و انگار که صحنه های ماهواره را برداشته اند و نوشته اند.
    بهرحال زنان و مردان اگر عبرت بگیرند و از آغوش اومانیسم به آغوش گرم و اطمینان بخش و شیرین خدا برگردند قطعا از این آسیب ها در امان خواهند بود
    نکته آخر: داستان پیچش کمی داردکه انگیزه ی ادامه دادن را  می کشد، تعداد فصل ها بیش از حد هستند که احتمالا ضعف در پیوسته نویسی را می رساندو مسائلی که حرمت ادبیات را زیر سوال می برد در آن به وضوح دیده می شود.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • دوشنبه ۱ آبان ۹۶