رویای تبت

سیر داستان: دختری که ظاهرا داستان خودش را می گوید، اما واقعا دارد درد تمام زن ها را می گوید، رویای دست نیافتنی دل های زنانی که کسی را می خواهند و آن کس هیچ وقت نمی تواند این خواسته را برآورده کند پس هیچ گاه به واقعیت نمی رسد و مثل خوابی کوتاه می ماند.
پیام اصلی: عشق حقیقتی است که هست اما تو قطعا به آن نمی رسی و همیشه زجر خواهی کشید.
پیام ها: انسان ها به ظاهر خوشند و دل به زندگی دادند اما در باطن هر کدام شکستی دارند که آن را می پرستند و غمزده ی آنند
مردان بی اراده و غیرقابل اعتمادنند
زنان همیشه گدای محبتی هستند که در کس دیگر هست
هرکس هرچه را دارد قدر نمی داند و در پی آنی ست که ندارد و دست دیگری است پس همیشه ناراضی و حسرت زده است.
شخصیت اول: شعله دختری که در عشق خیابانی اش مهرداد به ناکامی می رسد با  مهردادت مام می کند عشق را تجربه می کند، دل می دهد و می تازد اما سرآخر مهرداد با کلمه ی بله به دیگری او را رها می کند.شعله ی سرگردان کس دیگری می شود همراه او همه جا می گردد، شعله دختری ساده، بی اراده، بی هدف و از درون تهی از مفاهیم، تشنه و خواهنده ی آسایشی که همه به دنبال آنند و نه آرامش دارند و نه آسایش.
شیوا: خواهر شعله که به اسم عقلا دنیا دوست عاقلانه زندگی می کند، اما او درکنار شوهرش عاشق دوست شوهرش می شود و همه ی آسایش و آرامش و عقلش می رود. 
دنیای عجیبی ست؛ وقتی گفتند این رمان خیلی طرفدار دارد دنبال محتوایی ناب می گشتم تا لذتی عمیق ببرم اما وقتی خواندم دیدم دربدری انسان ها را روایت می کند که از خدا فرار کرده اند تا به آرامش برسند اما در عوضش دچار سرگردانی شده اند، شعله نماد سرگردانی بشر امروز است که دنیا و خودش را محور کرده است تا بهتر زندگی کند اما در چنان زجری اسیر شده است که راهی جز افسردگی و گوشه گیری و حسرت ندارد.
فروغ نماد زنی که برای سال ها پیش است، شیوا نسل بعد و شعله نسل فعلی و هر سه یک مسیر را رفته اند و جز تنهایی و حسرت نصیبی نبرده اند.
کاش کسی که این رمان را می خواند کمی هم فکر می کرد که این سبک زندگی راهی جز به«هیچ»ندارد و دختران سرزمین من می پذیرفتند که دنیا همه اش یک هوس است. هوسی که هرچقدر هم آن را بیشتر و محکم تر بمکی جز آب تلخ حسرت و غم چیزی روزیت نخواهد کرد.
تبت نه سرزمین رؤیایی که رؤیای هوس آلود تب دار دنیاست، به تجربه اش نمی ارزد. شعله دختر درس خوانده ای که نمی داند از زندگی اش چه می خواهد، فکر می کند زندگی همه اش یک مهرداد است که با او سوار ماشین بشود، خوش بگذراند، خوش بخورند، خوش بپوشند، خوش بگردند و خب طبق همین قاعده مهرداد ادامه ی خوشی اش را در ازدواج  با دختر دیگری می بیند، پس شعله را رها می کند و خوشی شعله زایل می شود وزندگی اش یکباره خالی، بعد دوباره همین را با یک تغییر دیگر در مرد دیگری دنبال می کند که آن مرد هم خوشی اش را در ازدواج نکردن با شعله و فقط در دوستی می داند. دقیقا همین روال برای شیوا خواهر شعله هم تکرار می شود، او ابتدا خوشی اش را در ازدواج با جاوید می داند و بعداز دو تا بچه و ادعای تلاش برای زندگی بهتر عاشق دلخسته ی صادق دوست شوهرش می شود و خوشی زندگی اش عوض می شود والبته صادق هم عاشق شیوا زن دوستش می شود.
رمان کلا نگاه سکولار و اومانیستی را ترویج می کند. زندگی بر مبنای غیرازخدا، پایه هایی سست دارد و انگار که صحنه های ماهواره را برداشته اند و نوشته اند.
بهرحال زنان و مردان اگر عبرت بگیرند و از آغوش اومانیسم به آغوش گرم و اطمینان بخش و شیرین خدا برگردند قطعا از این آسیب ها در امان خواهند بود
نکته آخر: داستان پیچش کمی داردکه انگیزه ی ادامه دادن را  می کشد، تعداد فصل ها بیش از حد هستند که احتمالا ضعف در پیوسته نویسی را می رساندو مسائلی که حرمت ادبیات را زیر سوال می برد در آن به وضوح دیده می شود.