دقیقه های خیالی

نقد کتاب های چاپی و اینترنتی

نقد رمان بیگانه

نقد رمان بیگانه : سرگذشتِ بشریتِ به انتها رسیده، گم شده، بی هدف، بی احساس و...

نقد رمان بیگانه

نقد رمان بیگانه : سرگذشتِ بشریتِ به انتها رسیده، گم شده، بی هدف، بی احساس و…



نویسنده: آلبر کامو


سرگذشتِ بشریتِ به انتها رسیده،گم شده، بی هدف، بی احساس، مایوس و نا امید را می توانید در کتاب بیگانه ببینید.

محبت و احساس را وقتی از آدمیزاد بگیری دیگر هیچ انگیزه ای برای او نمی ماند که بخواهد با کمک آن انگیزه برای زندگیش برنامه ریزی کند، بخواهد رشد کند، بخواهد که دنبال رمز گشایی از عالم خلقت برود.

قهرمان مات و مبهوت داستان آلبر کامو، جوانی است که کار می کند تا خسته شود. می خورد تا سیر شود، می خوابد تا خستگی اش برطرف شود و تفریح می کند چون تعطیل است و هیچ برنامه دیگری ندارد.

مادرش را به نوانخانه(خانه سالمندان) می گذارد چون مدتهاست حرفی ندارند که با هم بزنند. و سر آخر هم مردی را می کشد، چون آفتاب به کله اش چنان خورده که اختیارش را از کف داده است. همین

و در دادگاه فرانسه، با قانون متمدن فرانسه، او را محکوم به مرگ می کنند.

در حقیقت این دادگاه را برای محاکمه ی روند زندگی ناکام بشری در اروپا تشکیل داده و دارند نتیجه ی تمدن خودشان را به سلاخی می کشانند.

تمدنی که فریاد می زند خدا را قبول ندارد و نمی خواهد که به او بیندیشید.

بهرحال کاش جوانان ما که این همه رمان های خارجی می خوانند، متوجه می شدند که آن ها دارند به قلم خودشان اعتراف می کنند که تمدنشان به

پوچی و بی نهایتی رسیده است، آن گاه به این راحتی مقلد آن ها نمی شدند و شبیه آن ها زندگی نمی کردند.

پس ای انسان های بیدار و عاقل! عبرت بگیرید.










  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶

    نقد رمان دوازدهم

    نقد رمان دوازدهم :  کتاب کشش بالایی برای جذب مخاطب نداشت واز تاریخ درست استفاده نشد.

    نقد رمان دوازدهم

    نقد رمان دوازدهم : کتاب کشش بالایی برای جذب مخاطب نداشت واز تاریخ درست استفاده نشد.

    نقد رمان دوازدهم نوشته ی علی موذنی


    قلم علی مؤذنی را خیلی ها دوست دارند و کتاب هایش را دنبال می کنند. اما گاهی بین همه نوشته هایش کتابی هم دیده می شود که به دل نمی نشیند و مخاطب آن را نمی پسندد. و این چیز عجیبی نیست. دلیلی هم ندارد  که همه نوشته های یک نویسنده مورد تایید قرار بگیرد و درست باشد. بالاخره انسان هرچقدر هم که فکر کند خوب می نویسد باز هم ممکن الخطا و ممکن الخبط است. اما رمان دوازدهم علی موذنی انسان را به حیرت می اندازد.

    اصلا قابل قبول نیست که موذنی به عمد صحنه هایی خلق کرده است در مورد مادر حضرت حجت (ارواحنا له الفداه) که توهین به ساحت ایشان باشد. اما این غفلت از موذنی هم بعید بود. رمان دوازدهم را با وسواس خواندم. جاهای مختلفی توقف کردم از لذت درک آن. مثل تعریفی که او از تسلط امام بر زمان ارائه می دهد آن قدر خوب و درست و عمیق هست که بر جان می نشیند. اما از وسط رمان که جلوتر می روی بهتت بیشتر می شود. نشان دادن خلق ناشایست فاطمه خواهر امام، برخورد های عجیب با ملیکا مادر امام همه اش زائیده ذهن خلاق موذنی است که کاش با طهارت بیشتری به صحنه می آمد.من در تمام تاریخ اهل بیت(علیهم السلام)که در این سال ها خوانده ام و بسیار بسیار زیاد هم خوانده ام، این چنین تندی ها و پرخاش گری های عصبی در خاندان اهل بیت(علیهم السلام) ندیده ام. حتی یک نمونه ی تاریخی هم دارم که این جا می آورم.یکی از محافظان کاروان اسرا که زنان و کودکان را از کربلا تا شام می برد نقل می کند که در طول مسیر این همه کودکان و زنان را اذیت کردیم، گرسنگی و تشنگی دادیم، زیر آفتاب داغ راه بردیم شلاق زدیم و ناسزا گفتیم اما از آن ها و حتی کودکانشان یک برخورد ناشایست و یا کلام بد نشنیدیم.

    حرف آخر آنکه هر چند مؤذنی با آوردن پی رنگ های مختلف در رمان سعی در جذاب کردن محتوا داشت ام باز هم کتاب از کشش بالا برای جذب مخاطب و استفاده ی درست از تاریخ برخوردار نبود. به نظر من خود زندگی حضرت آنقدر فراز و نشیب های زیادی دارد که نویسنده را به خاطر کمبود مطلب متوقف نکند.

    برای موذنی طلب توفیق از حضرت حجت می کنیم.





  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶

    نقد رمان آخرین پدر خوانده

    نقد رمان آخرین پدر خوانده : بیان فرهنگ و تمدن آمریکا از زبان و نگاه خودشان

    نقد رمان آخرین پدر خوانده


    نویسنده: ماریو پوزو


    آخرین پدر خوانده،رمانی است که سبک زندگی آمریکایی،یعنی فرهنگ و تمدن آمریکا را، از زبان و نگاه خودشان می گوید.

    نویسنده ای که با شجاعت تمام آنچه که در فضای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و خانوادگی آمریکا دارد رخ می دهد را به تصویر می کشد. حتی خیلی ریز به جریانات پشت پرده هالیوود هم اشاره می کند. تمام جنایت ها ، خیانت ها ، خباثت ها و.... و همه هم یک حرف دارد: حیوانیت .آن چه که پایه ی تمدن آمریکا و اروپاست و به قول سعدی خور و خواب و خشم و شهوت پایه های اصلی تفکری شان است.

    قمار، شراب ، سکس ، قتل در سراسر رمان نمود بارز دارد. و فجیع تر آنکه زن تنها جسمی است که آمده تا لذت مرد را تأمین کند.

    چقدر خوب می شد جوانان ما که شیفته فرهنگ آنها هستند و تمام تلاششان را می کننند تا نشانه ای از تمدن غربی را در ظاهرشان جلوه گر کنند ، این کتاب را کامل بخوانند. و به

    چند سؤال جواب بدهند:

    1-آیا زنان ما واقعأ ، دلشان می خواهد که تنها و تنها جسم دیده شوند؟ آن هم برای بهره بردن مردان؟

    2-آیا مردان ما ، تمام هم و غم شان خوراک و لذت و پول است؟

    3-و آیا کسی که این کتاب را می خواند ، باز هم می تواند از نظر عقلی ، از تمدن غرب و آمریکا دفاع کند؟

    گاهی دشمن تمام ضعف ها و کاستی هایش را ، واضح بیان می کند. چرا ما نمی خواهیم این را درک کنیم. وقتی با جمع دوستان این کتاب را نقد کردیم ، همه اعتراف می کردند که چقدر

    تمدنشان پست و بی مایه است. هر چند که خود نویسنده رمان را آنگونه تمام می کند که باید. پدر خوانده ای که می میرد و خاندانش از هم می پاشد. و آخرین پدر خوانده ، نمایش صحنه آخر.....

    عمر تمدن آمریکایی بر جان انسانهاست. پدر خوانده ای ظالم ، وحشی ، بیمار و بی رحم و بی رمق.

    و"کراس" شخصیت مهم رمان که (از کودکی تا جوانی روند رشدش و فرهنگی که در آن بزرگ شده) در این کتاب آمده است، نماد جوانانی است که از قمار دست می کشند و دوری می کنند، از فضای قتل و کشتار و سکس می گریزند تا زندگی کنند. نماد دنیایی که میخواهد طعم زندگی آرام را بچشد.

    کاش به دیده ی عبرت این رمان را را بخوانید.



  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶

    نقد رمان پاییز فصل آخر سال است


    نقد رمان پاییز فصل آخر سال است : هیچ حرکت و رشدی در روح و فکر انسان ایجاد نمی کند.

    نقد رمان پاییز فصل آخر سال است

    نقد رمان پاییز فصل آخر سال است : هیچ حرکت و رشدی در روح و فکر انسان ایجاد نمی کند.


    پاییز فصلی است مثل همه ی فصل ها.  بهار خوش رنگ و عطر است.تابستان پر ثمر و گرم است.پاییز پر باران و دو رنگ است و زمستان فصل برف است با طعم نوشیدنی های گرم،فصل سپیدی های آسمان و زمین!

    هر کدام لذتی دارد رفت و آمدن هایشان خوب است.

    اما واقعا کتاب پاییز فصل آخر سال است را فقط باید یک بار خواند و فراموشش کرد. فضای تاریک و دل گیر افرادش (هرچند که قلم توانمند نویسنده اش را نمی شود انکار کرد) آنقدر خسته ات می کند که چند بار زمین می گذاری و می خواهی از این همه افسردگی ها، دلمردگی ها،خستگی ها،نا امیدی ها،سردرگمی ها،ندانستن ها و خیانت ها فرار کنی.همیشه فکر می کنم که زندگی بد نیست آدم ها خرابش می کنند.آدم هایی که فکر می کنند خودشان همه چیز فهمند و خدا نمی خواهند،بلایی سر زندگی شان می آورند که هیچ بشری،رغبت نمی کند آن زندگی را نگاه کند حتی صاحب خود زندگی.

    نویسنده یا می خواسته بدی زندگی های بی خدا را ترسیم کند یا می خواسته قوت قلمش را نشان دهد و یا کلا این مدل زندگی را قبول دارد و سیر بودن های خودش و اطرافیانش است.خلاصه هرچه هست پر از تلخی ست.

    دوستان هم که این کتاب را خواندند گفتند فضا دلگیرشان می کرده، شاید قبول نداشته باشید اما گره های زیاد زندگی هایی که مرعشی به تصویر کشیده والحق والانصاف خوب هم نوشته است، طوری که انسان خودش را جای قهرمان های داستان می گذارد و رسما افسرده می شود. هرچند خدا خودش گفته است که هر کس از یاد من غافل شود و از من دوری کند و مرا ندید بگیرد زندگی اش سخت می شود.شاید تا حالا متوجه نشده بودم اما این رمان برایم به تصویر کشید سختی زندگی مدل ایسم های غربی و نه به سبک زندگی اسلامی.

    روجا، شبا، لیلا، میثاق و... ظاهرا راحت و آزادند. دور از همه ی گیروبست های دنیای دینی زندگی می کنند. به قول معروف سبک زندگی شان را اصلاح کرده اند. از هرچه غیر خداست بهره می برند و هرچه لذت دنیاست در دست و بالشان است. اما در طول رمان نویسنده اذعان می کند که28 سال زندگی شان به مفت هم نمی ارزد. وهر خواننده ای اذعان می کند که فضای زندگی ها، همه اش درگیری با خودشان است. هر منصفی که این را بخواند فضای پر خیال و رؤیایی دست نیافتنی و سرد وافسرده را درک می کند. به قول دوستی که می گفت:صادق هدایت هم وقتی می نوشت خیلی زیبا می نوشت و طوری وصف می کرد که می شدی شخصیت اصلی داستان که آخرش می ماندی که با زندگی ات چه کنی. تو می مانی و حال خراب و آواره ات که روی دستت می ماند.

    بهرحال رمان پاییز فصل آخر سال است، تصویر زندگی پاییزی افرادی است که در جامعه ی امروز ما رو به گسترشند، زندگی هایی که با عقل سالم شکل نمی گیرد و در نتیجه، بی نتیجه است. هر چقدر هم که می دوی به دلخواهت نمی رسی، این حالت را هم در لیلا می بینی، هم در روجا و در زندگی شبا هم واضح است.

    هرکس که یک بار این رمان را خوانده بعد از این نقد دوباره بخواند می بیند که هیچ حرکت و رشدی در روح و فکر انسان ایجاد نمی کند. امیدی زنده نمی کند، خیر نمی رساند، جایزه ی جلال هدیه ایست که به قلم داده اند و به تصویر سازی زیبای زندگی انسان پرست و مادی گرا و پوچ

    نوش جان

    کاش بعضی از جوانان ما که قید اسلام را زده اند و شیفته ی سبک دیگر شده اند ،کتاب را همراه با این نقد می خواندند.به هر حال همان قدر که کتاب ترویج می شود،کاش دوستان نقدش راهم پخش کنند.


  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶

    نقد رمان انسان ها ، هیچ جا خانه نمی شود


    نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود : داستان سردرگمی انسان غربی دردنیا.

    نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود

    نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود : داستان سردرگمی انسان غربی دردنیا.

    نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود نوشته ی مت هیگ

    شاید بتوان گفت اگر کتاب کشش و یا جذابیتی دارد بخاطر  این است که نویسنده از عنصر خیال استفاده کرده و قهرمان داستان را از کره دیگری به زمین آورده با توانمندی های متفاوت و عجیب، چیزی که مردم نسبت به آن خیلی کنجکاوند.

    داستان مردی که از کره دیگری می آید تا دخالتی در علم ریاضی انسان ها انجام بدهد. آن ها معتقدند که دانشمندی که در ریاضی به کشف جدیدی رسیده ، باید کشته شود تا آسیبی به جهان وارد نکند. مردی که از جانب آن ها آمده وارد زندگی انسانی می شود و تمام توانمندی ها و ابدیت خود را نادیده می گیرد و به جرگه زمینیان می پیوندد. هر چند که دو دانشمند را می کشد و...


    به نظرم کتاب ، داستان سردرگمی انسان غربی است در دنیا. آدمهایی که هدف دنیا را نمی فهمند. و خیلی خوب در طی داستان متوجه می شوی که چقدرسخت زندگی را جلو می برند تنها با این انگیزه که بلاخره باید بگذرد چه خوب چه بد. چه به خیانت ، چه به جنایت و چه به رذالت. شخصیت فضایی داستان ،در حقیقت ذهن متشنج و در به در خود نویسنده است که قدرتی دارد فراتر از توان انسان و خودش را بر همه چیز مسلط نشان می دهد اما در بین انسانها ،اسیر جاذبه های ظاهری می شود و دست از همه توانمندی هایش می کشد در روی زمین می ماند تا مثل همه زندگی کند. در این فاصله ،  تمام عیب ها و بدی های زندگی غربی را به خواننده نشان می دهد و سر آخر هم می گوید که مجبوری با همین بدی ها بسازی. چه بخواهی چه نخواهی.

    البته نویسنده با کمک عنصر خیالش توانسته خواننده را با خود همراه کند و جذابیت به نوشتارش بدهد. هر چند در جای جای داستان از القاء فلسفه غرب وحشی بی ادب غفلت نکرده است. به هر حال ، جوانان ما اگر کمی عمیق این کتاب ها را بخوانند خالی بودن ذهن ها و بی فکر بودن زندگی ها و سردرگمی و افسردگی انسان های غربی را در لا به لای نوشته هایشان به وضوح خواهند دید. بگذریم از اینکه نویسنده خودش اعتراف کرده که دوره ای دچار بیماری روانی شده و این کتاب را در همان حال و هوا نوشته تا خود درمانی کند.

    چرا جوانان ما باید دنبال این ها باشند؟ نمی دانم. کاش کسی به من می گفت بعد از خواندن این کتاب چه سودی برده.

    نویسنده می خواسته نمایی از اغاز خلقت آدم را هم به تصویر بکشد. برهنگی و خالی بودن ذهن بشریت. برای همین قهرمان داستان را لخت و عور وارد صحنه دنیایی می کند ، در حالیکه گم گشته و در به در است تا اینکه با پلیس مواجه می شود و در خانه اش کنار همسرش ساکن می شود و پس از آن کم کم بر همه چیز مسلط می شود. در حالیکه نویسنده نه علم درستی از خلقت و نه درک درستی از چرایی خلقت دارد و دقیقا مثل خودشان تمام افراد را در معادله جنایت ها ، خیانت ها ، شکم بارگی ها و لذت های انسان های غربی می گذارد و داستان را جلو می برد.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶

    نقد رمان صد سال تنهایی

    نقد رمان صد سال تنهایی : رمانی فوق العاده از دوران توحش انسان های غربی و آمریکایی

    نقد رمان صد سال تنهایی

    نقد رمان صد سال تنهایی : رمانی فوق العاده از دوران توحش انسان های غربی و آمریکایی

    نقد رمان صد سال تنهایی نوشته ی گابریل گارسیا مارکز.

    شاید دلیل شهرت این کتاب بیان واقعیت ناپیدای زندگی ان سوی آب هاست. خواندنش انسان را به فکر می اندازد که زندگی چگونه بوده و

    گام بعد… واقعا زندگی باید چگونه باشد؟ اجدادشان که آنگونه بوده‌ اند، چه شدند و خودشان چه می خواهند ؟

    اصل رمان داستان زندگی یک خانواده درطول صد سال را به تصویر می کشد و از آن جایی شروع می شود که جوان دوستش را با نیزه می کشد و چون دچارعذاب روحی می شود، از خاندانش جدا می شود و همراه گروهی سر به بیابان می گذارد تا این که در کنار رودخانه ای ساکن می شود و آنجا شهری بنا می کند و داستان شروع می شود.

     داستان: شهر سازی شان، قانون گذاری شان ، زندگی جمعی شان و … .
    – بهداشت ابتدایی شان
    که
    همه جا دستشویی است:
    کنار باغچه، کنار درخت، مقابل همه و…
    – خوراکشان:
    سوسمار و مارمولک و خوک و مردار است.
    – روابط جنسی شان:
    آزاد است و فرزندان شان حرامزاده اند، که در طی داستان می بینید که سرانجام خوبی پیدا نمی کنند.
    نوع برخوردشان با پیر و مجنونشان هم که عجیب و دور از انسانیت است.

    خلاصه آنکه رمان با سرگردانی انسان شروع می شود و صد سال این کشتار و تنهایی و سرگردانی باقی می ماند.

    هرچند در طی این صد سال ظاهرا مدنیت اتفاق می افتد،
    از نیزه و شمشیر و گاری به تفنگ و قطار و ماشین می رسد،
    اما همچنان غرب و آمریکا، در ارائه مدل آرام بخش سرگردان است، تنهاست.

    به حدی که در کشور انگلیس، «وزارت تنهایی» راه می اندازند برای تقریبا نیمی از مردمش!
    تجاوز و خلقیات دور از شان انسانی در کتاب زیاد دیده می شود.
    و بشریتی که خدا ندارد هرچقدر هم که داشته باشد، تنها باعث تنهایی و افسردگی او می شود.
    حتی اگر صد سال عمر کند .

    قرآن زندگی مردمان عرب در ۱۴۰۰ سال پیش را ترسیم کرده است.
    اسلام با آداب و ادب هایش ناجی آن مردمان می شود.
    اما با خواندن این رمان دیدم این طرز زندگی وحشتناک تا همین ۱۵۰ سال پیش در اروپا و آفریقا و آمریکا جریان داشته است و مسلمانان حداقل ۱۲۰۰ سال جلوتر هستند.
    هرچقدر غربی ها کشورهای مسلمان را به زنجیر بکشند و خودشان را با ماشین آلات و بمب هسته ای شان متمدن جلوه دهند، باز هم می شود به راحتی در جنگ افزار هایشان باقی تحوش صد سال پیش را مشاهده کرد.

    فقط باید بخواهیم تا ببینیم.
    نباید فریب ظاهر کت و شلواری و کرواتی شان را بخوریم .

     

     

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶

    نقد رمان برکت



    نقد رمان برکت : برکت را که می‌خوانی به هر طلبه‌ای که برای تبلیغ می‌رود، بدبین می‌شوی!

    نقد رمان برکت

    نقد رمان برکت : برکت را که می‌خوانی به هر طلبه‌ای که برای تبلیغ می‌رود، بدبین می‌شوی!

    نقد رمان برکت نوشته ی ابراهیم اکبری

    داستان کتاب برکت، برای خواننده برکت نمی‌آورد .

    سر سفره‌ی این کتاب که بنشینی، غذای سالم چندانی پیدا نمی‌کنی تا از آن بخوری و سیر شوی. ذهنت به فرهنگ مردم کشورمان و طلبه هایی که آذوقه‌ی تمام مفاهیم دین و سبک و سیره‌ی اسلام را از کوله‌ی آن‌ها برمی‌دارند دچار تردید فراوان می‌شود.

    برکت، داستان مردم روستایی است؛ روستایی در ایران با فرهنگ اسلامی ما، اما چنان این مردم را بی‌شعور و دور از ادب و آداب معرفی می‌کند که گمان می‌کنی یکی از روستاهای جیبوتی است که به زبان فارسی سخن می‌کنند. گویا طی مذاکرات 1+5 قرار بر آن شده است  که داشته‌های هسته‌ای ما  بتن‌ریزی شود و در عوض مردم یکی از روستاهای جیبوتی فارسی حرف بزنند.

    یک دانشجوی عکاسی، (و نه طلبه! زیرا طلبگی معنای خاص دارد، نه این که هر کس چند سال درس طلبگی خواند و عمامه سر گذاشت طلبه است. اداب و افکار و علم و تقوا ملاک است. عبا و عمامه نماد آن است) که چند سالی دور از خدا و پیغمبر بوده است، از همسرش قهر می‌کند و راهی تبلیغ می‌شود. او پیش از این نیز با پدر و مادرش چند سالی قهر بوده، تا آن‌جا که هنگام فوت مادرش هم حاضر نبوده است!

    برکت را که می‌خوانی بدبین می‌شوی. به هر طلبه‌ای که برای تبلیغ می‌رود! چشم‌وگوشت می‌جنبد و دقت می‌کند که نکند این طلبه یک فراری از مالیات، از چک، از همسر، از صاحب‌خانه، از قانون ... باشد!

    طلبه‌ی داستان برکت، حتی نمی‌تواند پاسخ سؤال کودکان را بدهد. نمی‌تواند ارتباطی ساده با مردم برقرار کند.

    او نمی‌تواند... فقط خدا مدام نصرت می‌دهد.

    خدایا اگر آبروی این جماعت را نخریده بودی و آخر این داستان را با محبت مردم روستا به این طلبه جلب نکرده بودی، چه برسر اعتقادات مردم و تبلیغ دین می‌آمد؟ بعضی کتاب ها هستند که به فرهنگ و باورها و سرمایه های روحی و فکری و به اعتماد یک ملت خیانت می کنند. حس می کنی قطاع الطریق عمرت بوده است. نه تنها دیده شدن زیادش و بزرگی ناشران و پشتیبانانش سترگی ان را نمی رساند که تو سردر گریبان می شوی که سترگی به دیده شدن اگر هست پس اولویت از حق به تبرج تغییر می کند. و این چه غفلتی است که ناشر به آن دچار شده است؟

    گاهی انسانی است که زندگی می کند برای خودش . گاهی داری روایت یک طلبه را می کنی که طیف آن ها پرچم تبلیغ امر الهی را بر عهده دارند . پس فراتر از یک انسان نگاه می شود. به وظیفه ی او نگاه میشود یعنی به جایگاه یک مبلغ دین.

    من موضع خاصی نسبت به کتاب و نویسنده ندارم .حتی وابستگی به طلاب ندارم اما به نظرم کتاب خود بلدزر رضا خان بود . وجهه ای خراب کرد از جنبه ی تقوی.هوس بازی.بی ارادگی.

    تعادل معنایش این است که خوب را هم کنار بد نشان دهیم.البته برای غربت شیعه شاید همین بس باشد که مبلغین شیعه این طور هستند.

    طلبه ای که با والدینش که دومین توصیه بعد از توحید است آنگونه برخورد می کند و خودش هم اذعان به دوری از عالم طلبگی دارد چه معنایی می دهد.

     و نمی گویم که در قشر طلبه افراد این چنین نیستند. اگر زندگی یک فرد بود بدون نگاه به رسالتش و جایگاه خطیرش در جامعه ی ما و جهان شاید حرف های بزرگان پذیرفته بود. اما یونس اغشته با شغل و جایگاه خاص اجتماعی و مردم ایران با آن فرهنگ چند هزار ساله نقش ها و عادات و آدابشان عجیب می نمود.به حدی که انگار هیچ از تربیت و فهم در بین شان نیست.

    بعضی زمان این رمان را با توجه به اسم شخصیت اول رمان با زمان حضرت یونس مقایسه کرده اند. 

    به نظر من که رمان برکت هیچ کدام از این سه فضا را ندارد .نه الان فضای ما، زمان و مکان و مردم زمان حضرت یونس را دارد و نه این یونس مانند یونس پیامبر است .کجای خلق او چون پیامبران است.

    او خودش عاصی، فراری، حیران، بی جواب و خسته است. یعنی پیامبرانی که خدا انتخاب می کرد این قدر مشکلات و درگیری های حل نشده داشته اند؟ پس چطور حیرانی بشر را پاسخگو بودند؟

    این که چندین بار خسته می شود و می خواهد از روستا فرار کند و به خاطر اصرار دیگران مجبور به ماندن می شود . این که منتظر تمام شدن زمان تبلبغ است. و....این تحمل مسئولیت ، دشواری های تبلیغ است.



  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • سه شنبه ۲ آبان ۹۶

    نقد رمان افعی کشی

    رمان افعی کشی : رمانی برای به تصویر کشیدن فضای سیاه، خیانت بار و کثیف دعانویس ها و مدعیان جادو

    رمان افعی کشی : رمانی برای به تصویر کشیدن فضای سیاه، خیانت بار و کثیف دعانویس ها و مدعیان جادو

    رمان افعی کشی ، نویسنده: مهدی کرد فیروزجایی

    این کتاب، داستان زندگی سست شده مردی به نام فرشید است که خانوادگی قید دین را زده اند و سبک زندگی غربی را برگزیده اند.
    روابط نامشروع، جادو و خرافات، در گیری های خانوادگی آفاتی است که دامن گیرشان می شود.

    فرشید نماد مردانی است که لذت شهوت را بر گزیده اند و چنان در مقابل هوسهای دنیا لنگ انداخته اند که حتی توان اداره یک زندگی سه نفره را با عقل و حساب ندارند . دل و دین را داده اند و دماغ عملی و دستورات ماهواره ای را به جان خریده اند و البته که نه زن می ماند برایشان و نه زندگی . حتی دوستانی از جنس خودشان هم به راحتی سرشان کلاه می گذارند و نادیده شان می گیرند،

     پیربابا دومین شخصیت داستان که مردی است پیچیده در ملافه نازک ظاهر و دروغ .
    به اسم دین، دین و دنیای مردم را بر باد می دهد و کلاف سردر گم زندگی ها را با جادو و جنبل گره کور می زند.
    والبته عوامی که پی دستورات الهی نروند حتما سوار بر خر مراد شیطان اند و از نا کجا آباد سر در خواهند آورد .

      نویسنده می خواهد فضای سیاه، خیانت بار و کثیف دعا نویس ها و مدعیان جادو و اثرات کار آن ها را بیان کند.
    درجامعه امروزما (من به آن سر دنیا کار ندارم) که مردم مسلمان ایرانی باسرعت عجیبی دارند سبک زندگی شان را از روی دست غربی ها کپی برداری می کنند و به جای راه حل های خدا برای زندگی،ازبشر ناتوان طلب راه حل برای مشکلات زندگی شان می کنند، گیرافتادن دردایره خرافه بعید نیست.

    هرچند که نویسنده می توانست این داستان پرکشش را با دید وسیع تر و جامع تر و عمیق تری بنویسد و اطلاعات بیشتری به خواننده بدهد و زوایای پنهانی از این قشر و کارهایشان در اختیار خواننده بگذارد، خواندن این کتاب را به خانواده ها توصیه می کنیم.

    به هرحال



    رمان افعی کشی پرده از جنایتی بر می دارد که دل را مکدر می کند و فکر را مشوش و متاسفانه یکی از حقایقی موجود جامعه ماست که رو به فزونی دارد . مردمانی که رویگردان از تعالیم الهی ، سر گردان در مشکلات، پناهنده به شیاطینی می شوند که جز خدای چیزی در دهان و دستشان نیست .

    پس عبرت بگیرید ای صاحبان فکر …


  • ۰ پسندیدم
  • ۲ نظر
    • من و دوستام
    • سه شنبه ۲ آبان ۹۶

    نقد رمان سه راه سرگردون


    نقد رمان سه راه سرگردون : رمانی با حال و هوایی متفاوت

    نقد رمان سه راه سرگردون

    نقد رمان سه راه سرگردون : رمانی با حال و هوایی متفاوت


    نقد رمان سه راه سرگردون نوشته ی رضا رسولی

    رمانی با حال و هوایی متفاوت

    کیان شخصیت اول داستان، در پوشش تبلیغات و رسانه وارد مناصب مهم دستگاه های دولتی و خصوصی می شود و با نشان دادن توان مندی های خودش جلب اعتماد کرده و مشغول به کار

    می شود. اما او تمام قد آبرو و همت و آسایشش را می گذارد تا از منابع ملی ایران محافظت کند و به همین دلیل با مفسدین بزرگ درگیر می شود. از طرفی کیان در منزلش هم مشکلاتی دارد

    که او را تا حدی بی تاب کرده است که باعث لغزش و اشتباهش در یکی از  این پرونده ها می شود و...

    رمان، داستان پیچیده و پر کششی دارد که متاسفانه با ضعف نوشتاری از جذابیت آن کاسته شده است. گنگی شخصیت،فضاها و کارها خواننده را اذیت می کند.

    پس خواندنت را ادامه میدهی. چرا؟

    البته نویسنده با دست مایه قرار دادن فضای موجود در جامعه  تو را با خود همراه  میکند تا از قضیه ی فساد ها و زدوبند های سیاسی و اقتصادی سر در بیاوری.

    پیام داستان :تا جمهوری اسلامی هست، جهاد واسارت وزجر برای فرزندان انقلاب هست. گاهی در لباس دشمن، گاهی در لباس دوست. فقط مواظب باش که دور نخوری که دشمنت حیله گر

    است. باید بجنگی هر چند که تنها باشی، اسیر شوی،  زندگیت از دست برود ودربه در شوی. دشمن هرجایی که توانسته نفوذ کرده ودارد مثل موریانه پایه ها را از بین میبرد و اگر دیر بجنبی و

    به فکر زار و زندگی خودت باشی انقلاب به دست نامحرمان می افتد. هزار دستان، نامردانه دارند تمام سرمایه هارا بالا می کشند.

    هر چند هستند کسانی که ناموسآ تنها و بی صدا می جنگند و جمهوری اسلامی تا این جوان های مبارز خستگی ناپذیر را دارد، سر پاست.

     ومردم آسوده نباشید که دشمن بیدار است و مشغول خرابکاری .

     

    سه راه سرگردون رمان نیست.دردنامه، رنج نامه، حقیقت نامه است.نیشتری است که واقعیت وضعیت موجود و سایه ی تلخ دشمن نفوذ کرده را به تصویر می کشد. تلفیق دیروز و امروز جامعه

    اسلامی ایران در پوشش زندگی جهادی و بیان سختی ها، مشکلات خاص زندگی های مجاهدانه و تله های شیطان بیرونی و درونی برای رهروان این راه زاویه های خوبی برای خواننده باز کرده

    است که متاسفانه با عدم مهارت نویسنده این زاویه ها تند و خالی از هنر ادامه می یابد و ضربه بدی به پیام داستان میزند. به هر حال امیدواریم این کتاب باز نویسی شود، که جای کار بسیار دارد

    و مفاهیم و مضامین خوب منتقل نشده است.





  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • سه شنبه ۲ آبان ۹۶

    نقد رمان هندوی شیدا

    هندوی شیدا



    نقد رمان هندوی شیدا : سیر سنت مهربانی خداست در مقابل خلقش

    نقد رمان هندوی شیدا

    نقد رمان هندوی شیدا : سیر سنت مهربانی خداست در مقابل خلقش


    سعید تشکری را هرکارش کنی باز هم نمی تواند رمان ساده بنویسد، ساده هایش هم پر از خط هایی ست که اگر با دقت بخوانی، متوجه شوی که حکمت نوشته؛ داستان صرف نیست، پر از دست نوشته هایی که تراوش عقل است و حرف دل.

    هندوی شیدا سیر سنت مهربانی خداست در مقابل خلقش.که ما انسان ها هستیم سیر فرصت هایی که تهدیدها را نابود می کند و آخرش اگر خودت بخواهی خوشبختی را هدیه ات می کند.

    هندوی شیدا باز کردن سرفصل جدید در زندگی پیر و جوان است که راهشان به ترکستان افتاده و  یا راهی حرم حسین هستند. بهر حال هندویی که زندگی آتشی اش بگذرد قطعا شیدایی می شود که سر از گلستان یار در می آورد.

    پیام اصلی داستان: سیر تحولی انسان از نار به نور است.

    پر از پیام های فرعی دل نشین: اگر بیدار نشوی و خدا خاطرت را بخواهد، بلاهایی دارد که صدایت کند و بیدارت هر کجای زندگی ات که ایستاده ای،رو به حرم امامت که بایستی قبله ات درست است و خدا تو و قبله ات را حتما نجات خواهد داد. دنیا برایت خواب آور نباشد، چون وقتی بیدار می شوی که می بینی آتش اطرافت را گرفته و تو تا به خودت بجنبی سوخته ای.اگر حواست به خودت نباشد،خدایت را گم می کنی و شیطان راهبر و راهنمایت می شود و البته در نامردی شیطان همین بس که وقتی گیر می افتی می گوید: به من چه...

    خلاصه داستان:

    داستان پدری است که در اثر گیر افتادن در کار و  بار دنیا و تجارت، از تربیت خانواده اش غفلت می کند ودر این میان زن خانه خودش آن طور که می خواهد پسر را بزرگ می کند.؛ نتیجه حاجی متدین پولدار می شود زندگی اشرافی و پسری بی خیال و هندو منش.

    دوست دختر پسر به او نارو می زند و او در دزدی از خانه حاجی را می سوزاند و زندانی می شود. حاجی دوزاری اش می افتد که چه کرده در این چند صباح دنیا و...

    حاجی مرد حق است و متواضع در برابر امام. دچار خواب هم که می شود دستش را می گیرد و او را تا خیمه ی خودش می برد.اگر بخواهی خواهان داری.

    بهرحال کتاب آنقدر متفاوت و زیبا هست که بخواهی بخوانیش.


  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • من و دوستام
    • سه شنبه ۲ آبان ۹۶