نقد رمان بگذار مادر بخوابد نوشته ی مهری رحمانی
زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده بدون اینکه علت این همه بدبختی و راههای برون رفت از این باتلاق مشکلات بیان شود!
اصلاً نویسنده نوشته است که نوشته باشد. حال بد روحی بعد از خواندن این کتاب را نمیشود به این راحتی تبدیل به حال خوب کرد.
بیشتر بخوانیم۶: نقد رمان “من پیش از تو” را از دست ندهید.
اگر کتاب مینویسند تا خواننده درک بهتری از دنیا پیدا کند، که نکتهای بیاموزد، که چند راهحل برای رفع مشکلاتش پیدا کند، که چند روزی سختیها و ناراحتیهایش را فراموش کند، که برود دنبال یک…
با خواندن این مدل کتابها هیچکدام از این حالها برایتان اتفاق نمیافتد.
داستان در مورد پدری بیفکر، مادری که فقط دارد تلاش میکند تا بچهها را سروسامان دهد و بدبختی و بدبختی و در آخر هم بچههایی که انها هم با بیتدبیری انواع و اقسام بدبختیها را یدک میکشند و دیگر هیچ!
خیلی شبیه رمانهای خارجی بود مثل عقاید یک دلقک و دختری در قطار و من پیش از تو و دختری که رهایش کردی و… فقط نمایش سختیهای همراه با بدبختی…
بریده کتاب:
البته او وقتی می دید من از این اتهام خیلی ناراحت می شوم، گتاه را به تقصیر صاحب خانه می انداخت که آب را به روی ما بسته بوده که حوض نیمه خالی و پر از لجن شده و بچه را خفه کرده اما ته دلم از او رنجیده بودم. من که همیشه از او تایید شنیده بودم انتظار این اتهام بزرگ را از طرف او نداشتم.
ادبیات این کتابها خوب هم باشد باز هم به خاطر محتوایش انسان را دچار فشار روحی می کند.
نقد رمان خشت اول نوشته ی فریده شجاعی
نوشتن داستان زندگی دیگران عبرتآموز است و بیدار کننده،البته به دو شرط؛
نگاه گوینده،خاطره و داستان
قلم و اندیشه ی نویسنده
خشت اول داستان دختری است که از زمان پدربزرگ و مادربزرگش شروع میکند و خانواده، خودش و سه ازدواجش را توضیح می دهد.
اینکه مردان خانواده از اول تا اینجا غالباً بیخیال و اهل شراب و مواد و ولگردی بودند و زنانشان اهل سختی و تحمل!
درد و رنجی که زنان کشیدهاند نتیجهاش بیماریها و شکستگیها بوده است.
گوینده فقط از تلخیها و نابسامانی ها می گوید بدون آنکه از این زندگی صدساله ی اجدادشان عبرتی،راهحلی، گفتمان سازنده ای گرفته باشند.
چه خودشان چه خواننده!
فقط گفته و نویسنده هم نوشته!
همین هم هست که وقتی کتاب تمام می شود حس بدی در درونت غلیان پیدا میکند و ناامیدی و پوچی ره آوردش می شود!
من اما از خواندن این داستان و هرزه گردیها و شراب و قمار و … فهمیدم که هرچه ما آدمها از خدا دورتر باشیم، فرمانهای خدا را کنار می گذاریم چون می گوییم سخت است و اذیت می شویم.
غیبت نکردن سخت است،
احترام به پدر و مادر سخت است،
نماز سخت است،
حجاب سخت است
صدقه و خمس و زکات سخت است…
زندگی واقعی که در این کتابها خواندم این بود که همهی آنها سرشان گرم مشکلات و بدبختیهای خودشان بوده، اینکه...
یک سختی بی اجر و مزد و افسرده کننده…
به خودکشی رساننده…
قرص آرام بخش خوراننده…
به هرحال نویسندگی یک هنر است؛
هنر تبدیل شنیدهها و دیدهها به نوشتههایی که خواننده را به نتیجه برساند نه به پوچی دنیا!
نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو ، نویسنده: سیدنی شلدون، مترجم: میترا معتضد
داستان دختری که سه شخصیتی است شخصیت خودش آرام و دو شخصیت دیگر یکی پرخاشگر و دیگری هنرمند. سیدنی در کودکی مورد آزار و اذیت جنسی پدرش که پزشک متخصصی است، قرار میگرفته و این حالت چند شخصیتی برایش ایجادشده است که باعث میشد در بزرگی چند مرد را به طرز فجیعی به قتل برساند. در دادگاه با اثبات مریض بودنش تبرئه می شود و طی پنج سال درمان می شود.
کتاب چند ویژگی دارد:
معلوم میشود با توجه به این کتاب و آمارهایی که در انتهای کتاب نوشته شده است، روال آنها رو به رشد نیست و زنها با هر چند جنبش فمینیست هم که بخواهند نمیتوانند حقشان را بگیرند.
یک فرهنگی باید در جهان حاکم شود که جایگاه زن را درست نشان دهد.
فرهنگ نگاه خدا به زن!
نقد رمان مونالیزای منتشر ، نویسنده شاهرخ گیوا
خانواده از ایل قاجار قیونلواست که مردانش یک جنون یکسان دارند.
جنونی که از عاشقی میرسد به دیوانگی محض.
نویسنده بر پایه این اندیشه رمانش را آن سان پیش میبرد که می گوید ایران و ایرانی از قدیم در تاریخش انواع و اقسام حرکتها و جریانها را تجربه کرده است. جنبشهایی که چون جنون بر سر همگان می زند و نهایت هم، هیچ است و لیلی از این عاشقی برای مجنون درنمیآید.
انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی هم همین را تجربه میکند. بار و بندیل اگر دارید جمع کنید بروید آن سر دنیا مثلاً انگلیس و خلاص...
سردرگمی و کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی میکند، از آن کتابهایی است که نویسنده هزاران کلمه را به بازی گرفته تا یک جمله بگوید.
بازی خسته کننده و جمله ها فرمایشی است.
فرموده بودند که نفی ایران اسلامی و انقلابیش را بکند اما در لفافه، که نویسنده لحاف ها دوخته تا بلکه لیلی برسد… نمیرسد هم…
نقد رمان قلعه دیجیتالی، نویسنده: دان براوون
قلعه دیجیتالیِ اطلاعاتی آمریکا، یک قلعه بسیار پیشرفته و محکم است و غیرقابل نفوذ!
یک ژاپنی که بر اثر بمباران شیمیایی امریکا معلول به دنیا آمده است، به مرور زمان نفرتش از آمریکا از بین می رود و جذب سازمان اطلاعاتی و رمزشکن آمریکا می شود.
دانشمند معلول ژاپنی که حالا شهروند آمریکا حساب می شود، اعتراض می کند و اخراج می شود.
در طول داستان خواننده راضی به این شکستن حریم شخصی و دزدی اطلاعاتش می شود؛ چون به خواننده القا می شود که جاسوسی زندگی شخصی مردم برای حفظ امنیت و کنترل دشمن و خنثی سازی توطئه بر علیه جامعه ی آمریکاست؛
حفظ امنیت شهروندانش توسط جامعه ی نخبه و نابغه ی آمریکا!
پس معلول ژاپنی در نگاه خواننده مشکل دارد، اما او پس از اخراج و توطئه گر نشان داده شدنش در رسانه ها و اذهان مردم به دلیل آنکه کسی حرفهای حقش را باور نمی کند، سعی می کند قلعه را نابود کند، ولی در طول کتاب با تمام تلاشها و برنامه های دقیق و از جان گذشتگی نیروها نمی تواند قلعه را نابود کند.
چند نکته:
-دشمنِ آمریکا و کسی که زندگیش به خاطر جنایت آمریکا در معلولیت می گذرد، خودش می شود یکی از نیروهای خدمت کننده به آمریکا!
یک ژاپنی نخبه و نابغه رو معلول نشان می دهند چون ژاپن تبعه آمریکاست و اجازه ندارد ارتش داشته باشد!
البته هیچ کس تیزهوشتر از آمریکاییها نیست و نخواهد بود.
اگر کسی هم ادعا کند فقط لاف زده.
در داستان هم این ژاپنی الکی می گوید که رمز دستگاه اطلاعاتی را عوض کرده و نابودش می کند!
یک ژاپنی نخبه و نابغه رو معلول نشان می دهند چون ژاپن تبعه آمریکاست و اجازه ندارد ارتش داشته باشد!
البته هیچ کس تیزهوشتر از آمریکاییها نیست و نخواهد بود.
اگر کسی هم ادعا کند فقط لاف زده.
در داستان هم این ژاپنی الکی می گوید که رمز دستگاه اطلاعاتی را عوض کرده و نابودش می کند!
-جاسوسی در زندگی خصوصی و شخصی مردم مقبول می افتد! جالب این جاست که برای کار خلاف خودشان رمان می نویسند.
به شدت رسانه ی مجازی بر علیه سپاه پاسداران فضا سازی می کند که نرم افزار سروش را وسیله ی جاسوسی دولت ایران معرفی می کند و مردم را از عضو شدن در این نرم افزار منع می کند اما کار خودشان که راست هم هست، درست و خوب نشان می دهد!
-آخر داستان و بعد از پانصد صفحه فراز و نشیب بسیار، پیروز میدان آمریکاست! و ژاپنی باز هم خدمت می کند و رمز را نشان می دهد تا آمریکا نپاشد. با اینکه مردمش کشته شده اند. بالاخره همه دنیا باید کمک بدهند و باید ذلیل آمریکا باشند.
-این قلعه شکست ناپذیر است. آمریکا پیروز است.
-حتی اگر تا مرز نابود شدن قلعه برود ولی در لحظه آخر دشمن کشته و قلعه نجات پیدا می کند!
-در این میان نزدیک به ۲۰ نفر کشته می شوند اما شما احساس ناراحتی نمی کنید و فکر می کنید که باید می مردند از زن و مرد و بچه… بمیرند تا قلعه حفظ بشود.
هر چقدر آدم نیاز است باید قربانی شود تا آمریکای پرقدرت پرچمش بالا بماند!
هر چقدر آدم نیاز است باید قربانی شود تا آمریکای پرقدرت پرچمش بالا بماند!
در کتاب، آمریکاییها از جنایاتشان بر علیه چندصد هزار نفر زن و مرد و بچه ی ژاپنی ناراحت نیستند و در کمال خونسردی از رمز آن برای شکستن ویروسی که به قلعه حمله کرده کمک می گیرند…
نابغه های آمریکا در حقیقت دنیا را تهدید می کنند که اگر بر علیه آمریکا اقدامی کنید بمب هسته ای در انتظارتان است.
نتیجه:
شکست ناپذیر بود آمریکا:
۱-نویسنده طوری ترسیم کرده که شما متوجه نمیشوی!
۲-بسیار پیچیده و وحشتناک و دور از ذهن سیستم اطلاعاتی آمریکا رو ترسیم کرده است.
۳-عمدا برای آمریکا ابهت ایجاد کرده ترس و ابهت!
و یکسری کلمات رو به کار برده که خواننده متوجه نمیشود.
۴- یک سیستم رمزشکن خاص اینها دارند که می گویند هیچ رمزی تو جهان نیست که توسط اونا شکسته نشود بعد این رمز دانشمند ژاپنی را که نمیتوانند بشکنند بخاطر این است که رمزی در کار نبوده و گرنه هیچ کسی در مقابل آمریکا هیچ چیزی برای ارائه ندارد.
نکته مهم:
فعلا که ایران نفوذ داشته روی سیستم امنیتی آمریکا و ۳تا پهپادشون رو ما نشوندیم روی زمین!
و اونا هنوز یک پهباد ما رو هم نگرفتند!
در جنگ ۲۲ روزه شکست خوردند. در جنگ ۳۳ روزه هم! و در عرصه های دیگه هم…
وخیلی کارای دیگه که می توانید در فضای مجازی بخوانید.
نقد کتاب سه دختر حوا ، نویسنده الیف شافاک
کتاب سه دختر حوا داستان دختری به نام پری است که در ترکیه زندگی می کند،
مادرش مسلمانی متعصب و پدرش لاابالی است.
برادرانش هم همین طور، با افکاری متفاوت اند!
در خانه پری درگیری لفظی جریان دارد و خبری از محبت بین والدین نیست،
و پر است از شبهه و سردرگمی و…
تا اینکه در دانشگاه آکسفورد قبول می شود، آنجا هم بین مونا و شیرین گیر می افتد.
مونای متعصب، شیرین وِل!
می رود کلاس استادی به نام آزرا که درباره خدا تکلیفش مشخص شود؛
عاشق استاد می شود
و البته همچنان پر از شبهه است و هیچ ایده و روشی در زندگی ندارد.
در این میان متوجه می شود شیرین و استاد با هم رابطه دارند،
پس خودکشی می کند
و این به پای استاد نوشته می شود و در سطح دانشگاه پخش می شود.
او خودخواهانه از استاد دفاع نمی کند، چون می داند نجات استاد نفعی برای خودش ندارد.
استاد اخراج می شود و خودش هم درس را رها می کند…
حالش خراب…
مردی ترک او را نجات می دهد و ازدواج می کنند.
در طول چهارده سال با دو بچه، کنار شوهرش همچنان عاشق آزرا بوده است… بالاخره به آزرا تلفن می کند و هر دو به هم ابراز عشق می کنند در قالب کلمات حافظ و مولانا و…
الیف شافاک نهایت رسیدن به آنچه که نیاز هر انسان است را در رجوع به عشق های شکست خورده می داند! عشقی که در ته دل باقی است و البته خوشآیند است و طوری جلوه می کند که انگار حق همین است،
برگشتن به عشق قدیمی و فراموش نکردن آن حتی کنار همسر!
و خیانت ها، حرف اول را می زند در اندیشه و خیال او …
*****
زنبور را دیده اید موجودی کوچک و عجیب اما مقبول.
مقبول کل جهان است چون فایده ای «شفابخش» دارد. برکتی معجزه وار که هیچ کس نتوانسته آن را نفی کند…
زنبور حشره ای چند سانتی است که تولیدی اش معجزه می کند.
زنبور از هر گلی آذوقه تهیه نمی کند،
مرده خوار، کثیف خوار، آشغال خوار نیست،
پس تولیدیش هم هیچکدام از ویژگی های بالا را ندارد. او پاک و تمیز و خوب را برمی دارد و عسلی تحویل می دهد که همین است.
اما حشره ای هم هست به نام عنکبوت؛ غذایش حشرات ریز است که درمانده وار به دامش می افتند، نتیجه خورد و خوراکش هم تاری است که در هر کجای زندگی دیده می شود و البته منفورانه با جارو جمع می شود.
خواستم بگویم بعضی از نویسنده ها این طورند.
بعضی مثل زنبورند خوب های دیدگان و شنیدگانشان را معجزه وار قلم می زنند و خواندن اثرشان شما را زنده می کند. تولیدی شان مثل عسل شفا بخش و مصفاست.
بعضی از نویسنده ها هم عقده وار، آنچه که بر روی کاغذ می آورند برون ریخته اندیشه ی خرابشان است. نتیجه ای هم که برای ذهن بشریت دارد:
اسارت دل و روح،
دست و پا زدن
و دیگر هیچ.
الیف شافاک زنی نه مسلمان که چرخیده در میان مسلمانان،
نه مسیحی که پا زده در میان مسیحیان،
نه آسیایی که متنفر از وطنش و نه اروپایی که سرخورده در میان اروپائیان است.
از همه جا تکه ای خوانده اما ندانسته، برداشته اما نخواسته، دیده اما نشناخته، شنیده اما نفهمیده!
در مغزش انباشته دارد و اما…
با تکه ها و بریده های نویسندگی،
آن هم در حد معمول سرهم می کند و خیالوار می بافد.
می شود یک تار پهن که همان چند صد، صفحه های کتابهایش است.
می پاشد افکار درهم و برهمش را به زیورهای زیاد، می پوشاند…
در «ملت عشق» مولوی پاکباخته را به میان می آورد تا در سایه عشق الهی او، خیانت های اندیشه ای یک زن و فرارش به سوی یک مرد را بپوشاند.
و حال در « کتاب سه دختر حوا »، دلش می خواهد کسری های ذهنش را در توهین به ارزشهای ادیان زیاد جلوه دهد.
تنش میان دین و بی دینی را در قالب تعصب و تحجر و آزادی می نگارد و کار را به جایی می رساند که می خواهد «خدا از او معذرتخواهی کند به خاطر بی عدالتی ها»
تحجر و تعصب هیچکدام مساوی دین نیست،
آزادی هم ضد دین نیست
اما در این رمان در جای جایش نفی دینداری رخ می دهد و جلوه های زشت و منفورانه از اسلام ارائه می شود. تمام کاری که “الیف شافاک” می خواسته در طول رمان انجام دهد.
همان اسلامی که در کتاب قرآنش عسل مصفا را شفابخش می خواند و دانشمندان همه دنیا مقاله در اثبات آن مینویسند و در بسیاری از درمان ها و داروها و غذاها از شفابخش بودنش بهره می برند،
همان اسلامی که هزاران معجزه را به چشم می نشاند و آرامش بخش است چون نجات بخش از منجلاب هاست در قلم الیف شافاک چنان درهم و برهم خلط شده و مغالطه آمیز جلوه می کند که انسان را متنفر می کند.
این یک« مأموریت جدید» است برای دختری فرو خورده و خود باخته.
زنی که باید دید چه گرفته که اینگونه با قلمش زیر بنای جهان و خالق آن را به باد تمسخر می گیرد.
دین های آسمانی و خصوصا اسلام را با ادبیات خودش و افکار مغشوشش، مغشوش جلوه می دهد، زن ها را به خواری و ذلت دنیا نشان می دهد و….
داستان سه دختر حوا را در این کتاب نمی خوانید بلکه تنها داستانی می خوانید که الیف شافاک می خواهد به خورد خواننده بدهد و آن هم نفی خدا و دین است. یعنی در حقیقت دارد اومانیستگرایی خودش را نشان می دهد.
خود گرایی و محوریت «من» و تمسخر دین و دینداران.
خیلی هم برای شافاک فرقی ندارد چه دینی، مهم بی دینی و رهایی است
حتی اگر به «هیچ و پوچ» برسد،
حتی اگر به «خیانت» و «خودکشی» برسد!
اصلا او می خواهد دینی نباشد تا راحت خیانت کند و خیانت را شیرین و خوب جلوه دهد، اشتباه ها و بدکارگی و ظلم را عیب نداند و کلا دنیا هر طور که می شود بشود. مهم نیست!
در ادبیات داستان نویسی الیف شافاک این است که باید دنیا بگذرد،
حالا هر طور و هر جور، با هم کنار بیایید،
مهم نیست که حتی این وسط، تو سکوت کنی تا کسی بمیرد،
تو خودت را به بیخیالی بزنی و دفاع نکنی تا به خاطر تو آبروی کسی برود، اعتبارش خراب شود. مهم این است که راحت باشی هر چند که این طور زندگی کردن، ناراحتت کند،
کلا به درک که ناراحتی و روال دنیا همین است دیگر!
هر چند با نداشتن دین و راه و روش درست، زندگی تلخ و سخت می شود، خب بشود…
زجر بکش تا بمیری.
شافاک در کتابش چنان پنجه به صورت دین می اندازد و مسخره می کند و شبهه می اندازد که انگار در جایی آموزش دیده است و معامله ای کرده است که اینگونه نقش بازی کند.
غیر از صد و پنجاه صفحه اول که راحت حرف هایش را می زند؛
صفحات:
۳۸۰، ۳۷۹، ۳۹۲، ۳۹۳، ۴۳۶،
۴۳۷، ۱۷۲، ۱۷۴، ۱۹۶، ۲۵۶،
۲۸۲، ۲۱۹، ۳۲۵، ۳۴۴، ۳۴۶،
۳۵۲، ۳۵۶، ۳۵۷، ۳۰۲، ۲۹۸،
۲۹۱، ۳۴۲، ۳۱۹، ۳۱۶، ۳۰۴،۳۲۶
هم پر از شبهه است…
نقد رمان برادر انگلستان نوشته ی علیرضا قزوه
داستان، داستان ایران است و مردمش.
قدمت تاریخی این سرزمین . عادت ها و آدابشان. اما نویسنده می خواهد برای من و شما، رمان ایران به اضافه انگلیس را بنویسد. انگلیسی که مثل برادر چسبیده است به کشور ما البته نه اینکه مثل برادر پشت و پناه باشد. بلکه برای عده ای از داخلی ها برادر وارانه (دو طرفه) عمل می کند و چپو می کند سرمایه هایمان را. رمان داستان اسماعیل جوان خوش قد و قامت و خوش استعدادی نیست که برای درس می دود انگلیس و آن جا وقتی می بیند شیر است و غیور و ضد شاه و انقلابی، با آمپول هایی او را دیوانه می کنند و تا آخر عمر کسی نمی فهمد این چند نفر جوان حسابی چرا این طور بی مقدمه اعصاب و روانشان به هم ریخت. داستان کشور برادر پر لبخند است. انگلیس که صد سال پیش از بیست میلیون جمعیت ایران، ۸ میلیون نفر را کشت و کاری کرد که در کتابهای تاریخ ما ننویسند و خودش در اسناد انگلیس جنایت قتل عام ایرانیان را با افتخار درآورده است. داستان انگلیسی که افغانستان و بحرین را از ما جدا کرد. رضا خان به اضافه جنایت هایش را حاکم کرد، … حالا اسماعیل را اگر قبول نکند جاسوسش بشود و معتقد بماند با دارو نابود می کند…
علیرضا قزوه سعی کرده است در بین حرف های درهم و گنگ و پراکنده اسماعیل که مظلومانه با آمپول بیمار شده است واقعیت های تلخ تاریخ این سرزمین و بلاهایی که بر مردمش رفته است را بگوید.
بهرحال پرداختن به تاریخ گذشته و اتصال آن به حال کار دشواری است و قطعا خوانندگان این رمان باید آثار واقع گرایانه و همراهی با شخصیت های عام و راوی را دوست داشته باشند. ساعات شیرینی را می شود به تلخی تاریخ طی کرد.
طوفان دیگری در راه است نوشته ی سید مهدی شجاعی
داستان تحول انسانهاست، جوانی با استعداد که در اجتماعی فاسد تمام استعدادها و دارایی های درونیش بر باد می رود، این جوان مرد و زنش فرقی ندارد اما تنها خواستن است که هر دوی آنها را به خوشبختی می رساند. پسری خوش استعداد که به خاطر خانواده و جامعه توسری خور است، تشنگی محبت، او را به زنی وصل می کند و هر دو در مسیری، زندگی درست را پیدا می کنند.
انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا
پیامهای فرعی:
هر چیزی در عالم هستی تأثیر گذار است، کلام ما، نگاه ما، …
کار اثرگذار کاری است که تداوم داشته باشد، نویسنده در مسیر تربیتی که در کتاب دارد؛ دقت بالایی به کار برده و سعی می کند امر و نهی را مستقیم به کار نبرد.
نقاط ضعف:
پرداختن زیاد به فضاسازی هایی که منفی است و خواندنش چندان منفعت ندارد .
نامه ها گاهی طولانی است و در جایی، کار ناشایست خودش را در راه خدا عنوان می کند که عجیب است .
کمال (کامی): پر استعداد است، زبان تندی دارد و رک گو است، جامعه او را درک نمی کند اما تشنه ی درک محبت و فهمیدن خوبی هاست.
زینت: بزرگ شده در خانواده ای مذهبی است که به علت تنهایی و ناآگاهی در مسیر بد می افتد.
کتاب برای دبیرستان به بالا مناسب است.
مخصوصا کسانی که حس می کنند دیگر راه رهایی و نجاتی ندارند و افتاده اند در گرداب بدی ها، گردابی است که می بلعدشان.
اما این داستان نقطه ی امیدی می شود برای همه جوانان که بدیها، گرداب نیست اگر بخواهید.
بلکه تنها چاله هایی است که می توانید با یاری یک خوب از آن رها شوید.
همیشه یک خوب می تواند شما را تازه و نو نوار کند.
در این داستان خوب، همان مصطفی چمران است مصطفی، فراتر از زمان و مکان شاهد همه چیز است.
فقط باید بخواهی در منظر آنها خودت را قرار بدهی.
نقد رمان نفوذ در موساد نوشته ی صالح مرسی
این کتاب و دو سه تا برادر های این کتاب را که می خوانی پر از انرژی می شوی، احساس غرور و سربلندی میکنی حس زنده و پویا بودن در درونت می شکفد.
نویسنده ی این کتاب یک تابوشکن است.
بت بزرگ اما توخالیِ اسرائیل؛ چنان برای خودش هیبت ساخته که دولتها و ملتها از ترسشان نمی توانند تکان و مخالفتی داشته باشند، اماصالح مرسی نویسنده این کتاب با بیان حقایقی از مجاهدت های جوان های شجاع مصری، روحیه ی مبارزه را در دل ها زنده می کند.
نفوذ، داستان جوانان مصری است که در زمان انور سادات پایه های وزارت اطلاعاتی مصر را می گذارند و با امید و ایمان و دستهای خالی به جنگ اطلاعاتی اسرائیل می روند. آنها جوان مصری بنام رافت را در سرزمین اشغالی و میان صهیونیستها وارد می کنند تا در عرصه های مختلف مقابل اسرائیل بایستند.
ازخودگذشتگی، ایمان، تدبیر، زیرکی، شکستن هیبت دشمن، ذلیل و خوار دیدن دشمن، سست بودن تار عنکبوتی اسرائیل و…. همه ثمره خواندن این کتاب است.
ضمن اینکه نویسنده به زیبایی قلم را بر کاغذ حرکت داده و داستان را به جا و زیبا خلق کرده است.
لذت هیجان و معما گونه بودن کتاب برای جوان ها آن قدر زیاد است که کتاب را با همه ی دلهره ها و ترسها زمین نگذارند…. خوب می شد اگر کتاب « دلنوشته های یک طلبه» هم همین طور داستانپردازی و قلمزنی می شد و…
کتابهای دولت آبادی را هر وقت دست می گیرم می دانم که پا بر دامنه کوه بلند توصیفات می گذارم.
یا نباید خسته بشوم،
یا باید که قید بسیاری از پاراگرافها را بزنم،
یا در جایی باید تندخوانی کنم،
و یا نه یکباره، که چند روز یا هفته ای به آرامی کتاب را تمام کنم،
و حتما آخر کتاب هم کمی سردرگم و ناامید و دِپرس خواهم بود.
هر چند که ترجیح می دهم چندان دور و بر دولت آبادی نچرخم تا از غمها و مشکلات وحشتناک و بی پایان انسانهای سردرگم و آواره ی از درون و خسته و نابود، دچار افسردگی نشوم.
جالی خالی سلوچ پدری را به تصویر می کشد که بعد از رفتنش جایش چون چاهی عمیق در زندگی خانواده اش سرباز می کند و بار مشکلات را می آورد و درماندگی را چنان در درون خودش جای می دهد که رهایی از آن ممکن نیست. چنان که مادر هاجر به زور عروس شده و عباس پیر شده و ابرام وامانده را رها می کند و به دنبال سلوچ گم و گور روان می شود و تو می مانی که پس از چند صد صفحه زجر و رنج و سختی، هیچ گشایشی که نشد تازه خانواده از هم پاشید به یک امید واهی.
شاید عمق فاجعه، نبودن ستون یک خانه، یعنی پدری آرام و فقیر آن هم در فضای فقر فرهنگی و دینی قبل از انقلاب را هیچ کس جز دولت آبادی نتواند به تصویر بکشد اما حقیقت جامعه غیر از این است که زنی توانمند چون مردان نتواند زندگی را بچرخاند.
بگذریم دولت آبادی است و توانمندی قلمش و غورش در دل جامعه ای پر از بدی .
و من این تصویرسازی را دوست ندارم چون کتاب می خوانم تا یاد بگیرم،
تا قدرتمند شوم….
تا امیدوار باشم و …..
نه خسته و ناامید و ….
نقد رمان چایت را من شیرین می کنم ، نویسنده: زهرا بلنددوست
کتاب ماجرای دختری است با پدری از سازمان منافقین و مادری معتقد.
اما سارا در این میان تنها برادرش، دانیال را دوست دارد و شیفته اوست.
او پدرش را سازمانی متعصب و مادرش را مذهبی بیعرضه میداند.
مادر این داستان اهل جنگیدن برای حفظ زندگی و شور و نشاط خانواده اش هست یا نه؟
اگر اهل مبارزه است پس نمی تواند افسرده باشد.
اگر اهل مبارزه نیست، پس چرا با دو بچه و همسر منافقش رفته خارج از کشور و طلاق نگرفته از همسرش؟
این مادر انقدر افسردگی می گیرد که به انسان القا می شود که:
اگر پای دینت بایستی در آخر افسردگی می گیری !!!
اما آیه قرآن است که «ان تنصرو الله ینصرکم» : اگر خدا را یاری کنید خدا هم شما را یاری می نماید.
مادری
که اینگونه مقابل پدر می ایستد، پس کجاست یاری خدا برای او؟ چرا واقعیت که
برخورد محبت آمیز خدا با بندگان مومنش هست در کتاب به خوبی نشان داده
نشده؟!
نمیگویم موفق نبوده است اما کتاب با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند که معرفی آن به عنوان کتاب خوب جای تأمل دارد.
اما برخی از این مشکلات:
۱. ابتدای کتاب، قوت داستان در نقد خدا و اسلام زیاد است، نویسنده خوب از خجالت خدا و مذهبیها درمیآید.
اگر
کسی کمی سست ایمان باشد در میان چینش داستان و اتفاقات ناگوار آن دست دلش
میلرزد و به سارا و ساراها حق میدهد که این چه خدایی است….
۲. دیالوگ های سارا به دختری که در آلمان بزرگ شده نمی خورد؛
بلکه بیشتر شبیه دختران احساساتی و گاهی لوس است که در همین کوچه پس کوچه ها بزرگ شده اند.
البته این بیان ، تعریف از تربیت شده های خارج نیست، نوع بیان مدنظر است که حرفه ای نوشته نشده.
۳. طی یک سری اتفاقات پسری جوان می شود حافظ این دختر جوان ، که بعدا شهید می شود.
رابطه سارا با حسام که نامحرم هستند اصلا صحیح نیست و وزارت اطلاعات قطعا برای چنین مواردی نیروی زن قرار میدهد.
این همه خلوت و قرآن خواندن و لقمه گرفتن….
دختر ویژگی خاص خوبی ندارد که پسر بخواهد عاشق او بشود، آن هم پسری که اینقدر فعال و… است.
به صحنه های تکراری زیاد پرداخته است و اینکه واضح صحنه های عشق بازی دختر و پسر را بیان کرده که این دور از شان مدافعان حرم است.
شخصیت ها، شوخی ها و مراوده هاشون سبک است.
۴. حسام پس از عقد در جواب سارا که می گوید: «مگه تو رنگ چشمهایم رو دیده بودی؟» ؛
جوابی می دهد که شأن بچه های اطلاعات را زیر سؤال میبرد.
۵. مادر سارا زن مذهبی و بی عرضه ای است که جز دعا چیزی بلد نیست.
با توجه به عاقبت بخیری دانیال و سارا می شد تمام این دعاها و رفتارهای مادر جهت صحیح به خود بگیرد.
۶.
نویسنده تا توانسته اتفاقاتی آورده تا کشش داستان را زیاد کند به طوری که
حوصله ی خواننده از این همه اتفاقات که گاهی طی ۲ ،۳ صفخه پیش می آید سر می
رود و از این همه کش و قوس خسته می شود.
نقاط مثبت:
داعشی ها را خوب زیر سوال برده است.
اطلاعات و سپاه را خوب نشان داده است.
منش رفتاری غرب در مقابل داعشی ها را بیان کرده است.
اخلاق متدین را خوب نشان داده است.
بدی سازمان مجاهدین را خوب نشان داده است.
معما گونه بودن داستان آن را جذاب کرده است..
در مجموع خانم بلنددوست نویسنده توانایی است که با اصلاح این موارد و تلاش در عرصه نویسندگی، می تواند آینده ی خوبی داشته باشد ان شاالله.
نقد رمان با گرگ ها نوشته کترین راندل.
رمان نویس انگلیسی که برای روسیه نوشته شده است
در کشور روسیه اشراف گرگ نگه می دارند. آن را تربیت می کنند تا به کسی آسیب نزند. اما اگر به کسی آسیب زد در جنگ رهایش می کنند.
داستان درباره مادر و دختری است که در خانه ای در برفها زندگی می کنند.
آنها در این خانه به وحشی کردن گرگ های رها شده ای که با ناز تربیت شده بودند ،می پردازند.
مادر روی صورتش جای چنگال گرگ است.
دوتا از انگشتانش را گرگ خورده است.
سرگوش دختر خورده شده است و…
در کتاب هیچ استدلالی برای علت وحشی کردن آنها آورده نشده است.
مادر و دختر وحشی و کثیف اند در همه جای خانه تکه گوشت های خورده شده توسط گرگ پیدا می شود.
گرگ هایی که از سمت اشراف می آیند موهای بلندی دارند این مادر و دختر می روند سرشان را می کنند داخل موهای این گرگ ها.
در حال حاضر شنیدنش موجب انزجار می شود.
اما نویسنده آنقدر زیبا داستان را جلو می برد که اگر همان موقع یک گرگ بگذراند جلوی مخاطب سرش را می کند در موهایش.
گرگ های وحشی شده از خانه بیرون می زنند و به دیگران آسیب می زنند.
به ماموران حکومت مرکزی تزار آسیب می زنند و سه تا از سربازها را گاز گرفته
و دستهای آنها را کنده اند. تزار برای جلوگیری از این مساله دستور نابودی
این گرگها را می دهد.
ولی مخاطب دیگر به گرگ وحشی علاقه مند است.
یک ژنرال این مادر و دختر را می زند که دیگر به این کار ادامه ندهند.
اما آنها توجه نمی کنند و مخفیانه به کار خود ادامه می دهند.
ژنرال خانه ی آنها را آتش می زند ،اما خواننده دیگراز مادر و دختر، که گرگ ها را وحشی می کردند و از وحشیگری گرگ بدش نمی آید .
بلکه از ژنرال متنفر می شود و طرفدار گرگ خبیث وحشی هست.
پس از آتش زدن خانه شان یکی از سربازهای تزار طرفدار این دختر می شود و به او کمک می کند خودشان را می رسانند به حکومت مرکزی.
مردم هم به همراه گرگهای وحشی به آنها می پیوندند و طرفدارشان می شوند.
سر و ضعشان ژولیده،
لباسهایشان بوی خون گرگ می دهد.
آلودگی و کثیفی…
این موارد در داستان ذکر می شود اما مخاطب منزجر نمی شود.
شاید فقط ۵۰۰۰ بار کلمه گرگ در داستان وجود دارد.
در حکومت مرکزی وارد شده، گرگ ها به سربازان که از ترس نمی توانند شلیک کنند حمله می کنند و خلاصه با کمک گرگ ها حکومت را سرنگون می کنند.
نویسنده کتاب انگلیسی است.
داستان ها انگلیسی است.
حکومت ظالم است، گرگ وحشی خوب است .
وحشی کننده گرگ خوب است.
مردم طرفدار وحشی ها هستند.
نتیجه آنکه حاکمان انگلیسی که صدها سال است با ظلم به کشورها سلطه دارند و وحشیانه هرجا می روند خراب می کنند. مثال دم دستیش قتل عام هشت میلیون ایرانی در صد سال گذشته است ،رمان چاپ می کند برای آنکه حکومت روسیه را سرنگون کند.
نکته: جالب این است که در برفها به شدت مقاومت می کنند.
بعضی نقاط کتاب تکه های نامیزانی دارد که اول فکر می شود که ایرادات کتاب همین تکه هاست ،اما وقتی به جلو می رویم متوجه مسایل مهم تر می شویم.
مثلا دختر وحشی است،
زنها وحشی اند،
نقش زن را حساب کنید ،
زن ها انقلاب را مدیریت می کنند
کاری که با اندلس کردند و زنها را به فساد کشیدند و جامعه را خراب کردند،
در ایران هم دارند با فسادی که ترویج می کنند، زنها را به میدان می اورند و قصد سرکوب دارند.
جالب آن است که خوی وحشی گری تقدیس شده اگر نگوییم تسبیح شده و پاک نشان داده شده است.
بریده ای از کتاب:
نگهبانان خیلی چیزها دارند که ما نداریم در عوض ما خیلی چیزها داریم که آنها ندارند.
آنها آموزش دیدند اسلحه دارند در عوض ما سبک وسریعیم.
ما می تونیم از ناودانها بالا بریم آنها نمی توانند دنبال ما بیایند.
قدمهای ما کمتر سرو صدا می کنه.
مدام دارد ترغیب می کند اگر چیزی نداریم…
….اونا خیلی چیزا رو فراموش کردند یادشون رفته چه جوری گاز بگیرند ،
تف کنند،
چنگ بزنند،
ما هم که قرار نیست مثل آقایون متشخص بجنگیم؛
کاملا کتاب وحشی است.
نکته: اسم سرباز جذب شده به سمت دختر که بخاطر عقایدش سه روز در خانه ژنرال شکنجه شده است ایلیا است.
نوشتارش خیلی جذاب نیست ، فقط آنهایی که کتاب ترسناک دوست دارند جذب می شوند. تکرار کتاب بسیار زیاد داشت و بالای صد صفحه آن قابل حذف است.
اما برای جذب شدن خواننده و علاقه مندی او به گرگ ها و وحشی گری های
انها آنقدر داستان را کش می دهد ،که خواه ناخواه مخاطب با گرگها مانوس می
شود.
و آن زمان وقتی در داستان گرگی وحشی گری می کند و کسی را گاز میگیرید مخاطب ناراحت نمی شود.
نکته هیچ سربازی نمی تواند به گرگها شلیک کند و به جز یکی دوتا گرگ کشته
نمی شوند. جالب آن است که سرباز تفنگ دار ضعیف است گرگ قوی است و مخاطب
نیز گرگ را تقدیس خواهد کرد.
کتاب کاملا تم سیاسی دارد و در ذهن ها القاءات خاصی ایجاد می کند…
نقد رمان دلهره های خیابان وحید ، نویسنده : محمدرضا مرزوقی
داستان از زبان یک کودک با سن ۵ تا ۷ ساله نقل می شود. اما واقعیت را
نویسنده مراعات نکرده؛ از زبان یک کودک چنان بزرگانه نوشته که نوجوان
۱۳ساله یا بالاتر حوصله ی خواندن آن را دارد.
کتاب دلهره های خیابان وحید، داستان شروع جنگ عراق و ایران است.
داستان از زبان کودک آبادانی است که وضعیت خانواده های آبادان را می گوید:
از کمبود غذا و ترس،
از بی برقی و ترس،
از بمباران ها و ترس،
از فرار مردم و ترس،
از نداشتن وسیله و ترس
و…
نویسنده با نگاه بزرگانه ای همه چیز را می بیند:
از نجس کردن رختخواب شبانه تا شکم زن باردار و دعواها و دلسوزی ها و ترس ها و موشک ها…
ریز و جزئی همه ی حرف ها را می زند.
از زبان ننه تا دختر همسایه.
از نوع خوابیدن تا نوع نگاه کردن.
… اما جالب است که چند چیز را اصلا نمی بیند و در نتیجه در این کتاب صد و هشتاد صفحه ای خیلی چیزها را نمی نویسد:
– جنگ و بدبختی هایش را خوب می بیند و خوب می نویسد اما از غیرت و مردانگی و دفاع مقابل ظالم هیچ نمی نویسد.
– انواع موشک و قطع برق و گرما و کمبود ها را می بیند اما عامل آن ها را که این ظلم ها را سر مردم مظلوم می آورد نمی بیند.
–
از زبان کودک همه چیز گفته، یعنی تمام حرف های مردان و زنان کوچه و محله
را شنیده اما یک کلمه نه از امام، نه از انقلاب، نه از شهدا، نه از دفاع،
نه از غیرت خدایی، نه از کفر آمریکا، نه از خباثت صدام… از هیچ کدام حرف
نمی زند.
جنگ، جنگ، جنگ…
جنگ بد است اما چه کسی این بدی را رقم زده؟
نویسنده سکوت می کند.
ترس از جنگ در دل نوجوان ایجاد می شود اما نه ظالم را می شناسد نه
احساس وظیفه برای دفاع از میهن در او پیدا می شود و نه حرف های وجدانی،
غیرتی و مسلمانی.
و کودکی که تمام زیبایی و زشتی ها را می بیند در تمام
داستانِ اهل شهرش حتی یک اشاره به مردمی که خدا شناسند و اهل بندگی خدا نمی
کند.
انگار آبادان یک کفرستان است و جنگ هم دفاع نمی خواهد.
اواخر کتاب دلهره های خیابان وحید هم اشاره می کند به چند رزمنده که از
مردم می خواهند برای نجات جان شان شهر را ترک کنند مردم هم مسخره می کنند
که با کدام وسیله؟!
صحنه طوری است که بین رزمنده ها و مردم هیچ محبتی نیست، بلکه آنها را هم مسخره می کنند.
این کتاب برگی از تاریخ ایران است که خیانت به مردم ایران است و غیرت و تعصبشان.
وقتی از خط قرمزی عبور می کنی، چراغ قرمزی را ندیده می گیری، حصار و دیواری را بی خیال می شوی و پا در حریم تعریفی دیگران می گذاری، گناه کرده ای.
حالا فرقی نمی کند،
گناه، گناه است،
دلی را بشکنی،
حقی را بخوری،
غیبتی بکنی،
تهمتی بزنی،
دروغی بگویی،
تماما حرف خدا را گوش نداده ای و خدا قهرش می گیرد که تو حریم نگه نداشته ای.
باز هم فرقی نمی کند،
نماز نخوانی،
برای خدا شریک قائل شوی،
به پدر و مادرت بی احترامی کنی،
حجاب را مسخره کنی،
همه اش فراتر رفتن از خط قرمز قوانین است و خدای مهربان را ندید گرفتن.
این تعریف درست گناه است و رمان گناهکار نوشته ای معمولی است که چون
از ابزارهای تحریک احساس جوانان استفاده کرده است و لحظاتی باب میل نفس و
هوس، خلق کرده،
شدیدا هم مورد استقبال قرار گرفته است.
یک نکته در رمان های فضای مجازی به چشم می خورد و آن ارائه ی تعریف های جدید و نسبی برای هر چیزی است. در این رمان هم «گناه» و «آلودگی» و «عبور از خطوط قرمز» و … تعریف مشخصی ندارد، کاملا نسبی است. در جای جای داستان می بینید که اگر یک مردی به حریم دختری دست درازی کند، فردی کثیف است چون دختر از او بدش می آید ولی مرد دیگری اگر حریم را بشکند چون مقبول است پس گناه نیست.
این رمان و دیگر رمانها خدا را قبول دارند اما نه با تعریفی که خود خداوند از خود به مخلوقاتش گفته است بلکه از زاویه نگاه بشری به خدا. خدایی که گاهی باید حرفش را قبول کرد و هر از گاهی می شود ندیده اش گرفت.
در طول رمان، صحنه های عجیبی دیده می شود که یکی از آنها عاشق شدن
دختر به قیافه و ژست پسری است که او را شکنجه می دهد، بسیار وحشیانه
برخورد می کند، حرمت او را نگه نمی دارد، رنج و زجرش می دهد،
تحقیر و تهدیدش می کند، زندانی و محرومش می کند، بارها مقابل چشمانش با دختران دیگر مراوده می کند و …
و این پسر نکته اخلاقی، فکری و روحی مثبتی
جز
پول و قیافه و ژست و … ندارد.
در
جامعه ی ما که طلاق رو به ازدیاد است، واقعا می شود دریافت که ملاک های
انتخاب چقدر اشتباه است و در طول زندگی متوجه می شوند که این پول و قیافه
و پوشش نیست که خوشبختی می آورد، بلکه اخلاق و فهم و شعور دینی است که
فرد را رشد می دهد.
به هر حال کتاب در فضایی احساساتی و کاملا غیر منطقی برای علت زندگی یک
دختر در خانه های مردان غریبه جلو می رود که پر از صحنه های تحقیر و
توهین
و یا احساسات یک دختر به یک پسر است،
پسری گناهکار و دختری خوار که هر چه بیشتر تحقیر می شود، بیشتر عاشق می شود.
خدا
وکیلی دختران امروز ما که با یک چشم غره والدین و معلمینشان تا چند روز
قهر می کنند چرا از این رمان تعریف می کنند، فقط خودشان می دانند…
رمان ماه پری ، پیتر فرای، ترجمه: احمد مرعشی ، نشر: نامعلوم، چاپی
داستان جنگ امریکا و ویتنام است.
که نقش اول آن را دختری به نام ماه
پری دارد. دختری جسور، عاشق پیشه و بسیار فریبنده، فرماندهی مقاومین
ویتنام او را از دست امریکاییهای متجاوز نجات می دهد و عاشق خودش می
کند.
ماه پری آموزش های نظامی و غیر نظامی می بیند تا به دستور «کیم
تامسون» فرمانده اش نفوذ کند به دستگاه آمریکایی ها و جاسوسی کند. اصل
این آموزش ها را هم با تن فروشی اداره می کرده است.
ماه پری موفق
می شود و معشوقه فرماندهی آمریکائی ها می شود و کمک بسیار زیادی به
ویتنام می کند. آخر داستان هم مشخص است که لو می رود و …
پیام اصلی داستان شاید در نگاه خیلی ها شجاعت مردم ویتنام برای آزادی کشورشان بوده باشد. این درست است که اگر مقابل ظالم محکم بایستی تو پیروزی و او مغلوب و شکست خورده است و نباید تن به ظلم داد و با جان و مال باید از وطن دفاع کرد.
اما نکته دقیق در این میان، تفاوت جنگ آن ها و نگاه آنها به مسلمانان
است. در تمام دنیا برای رسیدن به هدف می شود از هر وسیله ای استفاده کرد،
حتی از ظلم. در تمام داستان می بینید که ویتنامی ها برای رسیدن به
هدفشان به خودشان هم رحم نمی کنند و همدیگر را دور می زنند، و گاهی بدتر
از امریکائیها هم رفتار می کنند. حتی «کیم تاسون» فرماندهی ویتنامی ها
به ماه پری که به خاطر او خودش را فدا می کند نارو می زند و این در مرام
جوانمردان نیست.
جمله ی «هدف وسیله را توجیه می کند» شعاری است که
مدام در ذهن خواننده جولان می دهد و این غلط ترین جمله است. تازه متوجه
می شوید که به هدف می توان رسید با راه های غلط و ظالمانه. یعنی لذتی
نصیبت نمی شود، حتی اگر هم برسی!
این کتاب را مقایسه کنید با کتاب
مفتون و فیروزه که رمان دو جلدی است و آن هم به مبارزات داخلی ایران ربط
دارد. تفاوت از زمین تا آسمان است.
و نکته جالب اینکه کتاب برای نشر
خاصی نیست و به نظر قاچاقی چاپ شده است. نویسنده با توصیفات خوب از فضاها،
خواننده را کاملا در فضای جنگ و جنگل و سختی و مقاومت قرار می دهد. درگیری
ها و تاکتیک های جنگی و پیچ و خم های درونی و بیرونی دو جبهه، قوت و
ذکاوت شخصیت های اصلی داستان … و موارد دیگر تعلیق ها و بهانه هایی است
که خواننده را مشتاقانه دنبال خود می کشد و تا پایان داستان او را در فکر و
شوق نگه می دارد.
کودکستان آقا مرسل (گردان قاطرچی ها جلد۲) ، نویسنده: داوود امیریان، رمان نوجوان
رمان طنز نوجوان از داوود امیریان است. چند نوجوانی که جبهه میروند آنجا پر از شیطنت هستند. یکی از فرماندهان مجبورشان میکند که خوب درس بخوانند، قبول میشوند و در عملیات زخمی و شهید.
طنز حال و هوای خودش را دارد. چهار چوبی که فراختر و گشادتر از همه ی چهار چوبهاست. راحت تر میتوانی حرفهایی بزنی که همیشه نمیشود زد، حتی ادبیاتت هم میتواند کمی از حالت احترام خارج شود. نه اینکه بیادبانه شود ولی به هرحال راحتتر میشود.
داود امیریان طنزنویس دفاع مقدس است. نوجوانها کتابهایش را دوست دارند. یک فصل شیرین برای آشتی دادن نسل نوجوان با جنگ مظلوم ما شده است و این خیلی خوب است،
و اینکه نشان میدهد مؤمن با نشاط و سرزنده است هم خیلی خوب است،
فقط کاش کمی دقت میکرد.
در جلد دوم گردان قاطرچیها نکات منفی دارد که اثر مثبت قطعا نمیگذارد. هر چند تلاش کرده که روند تربیتی به کارش بدهد و شخصیت های شر و شیطان را در طول زمانِ بودنشان در جبهه و کنار مربیها تغییر بدهد، اما باز هم پردازش زیاد بدیها، ضربه ی خودش را میزند.
نمیدانم اینقدر شوخیهای بچگانه را بیان کردن و وسطح را پایین نشان دادن درست است یا نه؟ هرچند سه فصل آخر را خوب رقم میزند اما در فصلهای ابتدایی بیش از حد فضا را جلف و سبک نشان داده است.
تکه کلامهای ناشایست از زبان شخصیت های نوجوانی که پر انرژی اند و نه لات و بیخانواده، خودش می شود الگوی کلامی برای این نسل و چنین برخوردها و تعاملاتِ نه چندان مطلوب، که در سر تا سر کتاب دیده میشود. بهرحال دوستان ما که دادند بچههایشان خواندند و خندیدند، بعد هم دیدند تکه کلام ها و تقلب هایشان را هم خوب یاد گرفته اند.
نتیجه آنکه این جلد گردان قاطرچیها را توصیه نمیکنیم.
نکات تربیتی اش کمتر از فضاهای دیگر است جالب اینکه روی پسرها اثر منفی داشت تا مثبت....
رمان احضاریه ، علی موذنی
علی موذنی را با کتاب (نه آبی نه خاکی) و (ظهور) می شناسم، علی موذنی را در (قاصدک) یافتم.
تعهد و تفکر و لذت خواندن کلمات در کتاب های موذنی و تلفیق حس با حال معنوی در بیشتر نوشته های موذنی قابل حس است.
اما یک نکته در خور توجه است و آن اینکه گاهی علی موذنی پا را از حریم تخصصی اش فراتر می گذارد؛ آن هم برای آنکه حس می کند با مخاطب امروز و برای خواننده امروز باید مفاهیم را این طور تبیین کرد. این امر اگر با دقت و درست انجام نشود اثرات مخرب دارد.
مثلا نسبت هایی که در کتاب هایش؛ گاه به معصومین می دهد، شاید برای خواننده لذت بخش باشد اما باید دقت کرد که این نسبت ها را به چه کسی می دهد و آیا مجاز است یا خیر؟
در کتاب احضاریه؛ موذنی، خواب خواهر شخصیت اول داستان،
و لیوان آب حضرت زینب(س) را خیلی راحت قلمی می کند.
در دنیای فرقه ها وعرفان های نو ظهور، ظهور این نوشته ها بی اشکال نیست و ضرر خودش را می رساند.
نکته ی دیگر کتاب تغییر شخصیت خواهر و برادر داستان است. برادری که گاهی در پوسته ی خواهرش می رود و در کنار دوست خواهرش نگاه مردانه به موهای باز یک دختر متعهد دارد، در حالی که او این فرد را دوست خودش می داند.
و دیگر اینکه
تجزیه و تحلیل از تاریخ مطابق میل ارائه دادن… مثلا شخصیت جعفر همسر حضرت زینب و تحلیل رفتن او به کربلا کار آسانی نیست که البته برای نویسنده محترم آسان بوده است.
بیان بعضی از کلمات از زبان حضرت زینب(س) هم بار خودش را دارد که نباید داشته باشد.
با
توجه به روند شیرینی که آقای موذنی از روابط عاطفی خانواده پیامبراکرم(ص)
در پیش گرفته بود اگر کمی دقت می شد و بعضی از کلمات با دقت بیشتری در کتاب
جای می گرفت، این شیرینی عمق پیدا می کرد ولی …
به هر حال می شد که کتاب قبل از ارائه به عموم، رفع نقص بشود که متاسفانه نشد. باشد که کتاب بازنویسی شود و…
رمان یادگاری ، رمان اینترنتی، نویسنده : مهشید
این سال ها تب و تاب فرقه ها و ادا و اطوارهایی که لقب نو ظهور گرفته اند خیلی زیاد شده است یکی اش همین «شیطان پرستی» است. بشر دو پا حوصله ی خدا را ندارد، طبیعتا باید حوصله هیچ کس دیگر را هم نداشته باشد، کسی که نمکدان بشکند ، دیگر نمکش هم ریخته و کثیف شده است اما این بشر می رسد به شیطان از یک طرف می گوید پرستش نه و از طرف دیگر شیطان را می پرستد.
رمان یادگاری ترسیم فضای زندگی دختری است که پدرش رئیس شیطان پرست های ایران است. دختر قربانی عقاید پدرش می شود تا جایی که در تیمارستان هم بستری می شود.
نویسنده فضای کثیف و متعفن و شوم شیطان پرستی را خوب ترسیم کرده است و حتی فضای اینکه کسانی که از خدا و اهل بیت دوری می کنند نه تنها خودشان که اهل و عیالشان را هم به بدبختی می کشانند.
به هر حال قلم نویسنده خوب است، محتوا هم خوب منتقل شده است
هر چند
که نویسنده راه درست را به خواننده نشان نمیدهد و علت این همه سردرگمی
بشریت را واضح نمی گوید ولی خدا که خالق بشر است می فرماید: هر کس از یاد و
نام من دوری کند به سختی می افتد.
جوان های جامعه ما، این روز ها فکر میکنند سخت ترین دشمنشان خدا و چهارده معصومند حتی علنی میگویند امامزاده ها نه.
اما همین جوان ها نمیگویند که چرا باید فرهنگ غرب باشد؟ چرا سخنان فیلسوفان غربی محترم است اما جملات احادیث نه؟
من
رمان های آمریکایی، اروپایی زیاد میخوانم آنها سرگشتگی و سختی های خودشان
را دارند ترسیم میکنند رمان های خانم جوجومویز علناً دارد میگوید که
آنها با چه سختی دارند در زندگی دست و پا میزنند و فساد و بی بندوباری
شان، ناامیدی و دلواپسی برایشان آورده اما جوان های ما باز هم خدا دوستی و
امام دوستی را فروخته اند به شیطان دوستی همان شیطانی که در روز قیامت به
پیروان نالانش می گوید: به من چه؟ چرا به حرف من گوش دادید؟ من خودم هم
اسیر و محتاجم و آن جا دیگر چاره ای نیست