نقد رمان برکت : برکت را که میخوانی به هر طلبهای که برای تبلیغ میرود، بدبین میشوی!
داستان کتاب برکت، برای خواننده برکت نمیآورد .
سر سفرهی این کتاب که بنشینی، غذای سالم چندانی پیدا نمیکنی تا از آن بخوری و سیر شوی. ذهنت به فرهنگ مردم کشورمان و طلبه هایی که آذوقهی تمام مفاهیم دین و سبک و سیرهی اسلام را از کولهی آنها برمیدارند دچار تردید فراوان میشود.
برکت، داستان مردم روستایی است؛ روستایی در ایران با فرهنگ اسلامی ما، اما چنان این مردم را بیشعور و دور از ادب و آداب معرفی میکند که گمان میکنی یکی از روستاهای جیبوتی است که به زبان فارسی سخن میکنند. گویا طی مذاکرات 1+5 قرار بر آن شده است که داشتههای هستهای ما بتنریزی شود و در عوض مردم یکی از روستاهای جیبوتی فارسی حرف بزنند.
یک دانشجوی عکاسی، (و نه طلبه! زیرا طلبگی معنای خاص دارد، نه این که هر کس چند سال درس طلبگی خواند و عمامه سر گذاشت طلبه است. اداب و افکار و علم و تقوا ملاک است. عبا و عمامه نماد آن است) که چند سالی دور از خدا و پیغمبر بوده است، از همسرش قهر میکند و راهی تبلیغ میشود. او پیش از این نیز با پدر و مادرش چند سالی قهر بوده، تا آنجا که هنگام فوت مادرش هم حاضر نبوده است!
برکت را که میخوانی بدبین میشوی. به هر طلبهای که برای تبلیغ میرود! چشموگوشت میجنبد و دقت میکند که نکند این طلبه یک فراری از مالیات، از چک، از همسر، از صاحبخانه، از قانون ... باشد!
طلبهی داستان برکت، حتی نمیتواند پاسخ سؤال کودکان را بدهد. نمیتواند ارتباطی ساده با مردم برقرار کند.
او نمیتواند... فقط خدا مدام نصرت میدهد.
خدایا اگر آبروی این جماعت را نخریده بودی و آخر این داستان را با محبت مردم روستا به این طلبه جلب نکرده بودی، چه برسر اعتقادات مردم و تبلیغ دین میآمد؟ بعضی کتاب ها هستند که به فرهنگ و باورها و سرمایه های روحی و فکری و به اعتماد یک ملت خیانت می کنند. حس می کنی قطاع الطریق عمرت بوده است. نه تنها دیده شدن زیادش و بزرگی ناشران و پشتیبانانش سترگی ان را نمی رساند که تو سردر گریبان می شوی که سترگی به دیده شدن اگر هست پس اولویت از حق به تبرج تغییر می کند. و این چه غفلتی است که ناشر به آن دچار شده است؟
گاهی انسانی است که زندگی می کند برای خودش . گاهی داری روایت یک طلبه را می کنی که طیف آن ها پرچم تبلیغ امر الهی را بر عهده دارند . پس فراتر از یک انسان نگاه می شود. به وظیفه ی او نگاه میشود یعنی به جایگاه یک مبلغ دین.
من موضع خاصی نسبت به کتاب و نویسنده ندارم .حتی وابستگی به طلاب ندارم اما به نظرم کتاب خود بلدزر رضا خان بود . وجهه ای خراب کرد از جنبه ی تقوی.هوس بازی.بی ارادگی.
تعادل معنایش این است که خوب را هم کنار بد نشان دهیم.البته برای غربت شیعه شاید همین بس باشد که مبلغین شیعه این طور هستند.
طلبه ای که با والدینش که دومین توصیه بعد از توحید است آنگونه برخورد می کند و خودش هم اذعان به دوری از عالم طلبگی دارد چه معنایی می دهد.
و نمی گویم که در قشر طلبه افراد این چنین نیستند. اگر زندگی یک فرد بود بدون نگاه به رسالتش و جایگاه خطیرش در جامعه ی ما و جهان شاید حرف های بزرگان پذیرفته بود. اما یونس اغشته با شغل و جایگاه خاص اجتماعی و مردم ایران با آن فرهنگ چند هزار ساله نقش ها و عادات و آدابشان عجیب می نمود.به حدی که انگار هیچ از تربیت و فهم در بین شان نیست.
بعضی زمان این رمان را با توجه به اسم شخصیت اول رمان با زمان حضرت یونس مقایسه کرده اند.
به نظر من که رمان برکت هیچ کدام از این سه فضا را ندارد .نه الان فضای ما، زمان و مکان و مردم زمان حضرت یونس را دارد و نه این یونس مانند یونس پیامبر است .کجای خلق او چون پیامبران است.
او خودش عاصی، فراری، حیران، بی جواب و خسته است. یعنی پیامبرانی که خدا انتخاب می کرد این قدر مشکلات و درگیری های حل نشده داشته اند؟ پس چطور حیرانی بشر را پاسخگو بودند؟
این که چندین بار خسته می شود و می خواهد از روستا فرار کند و به خاطر اصرار دیگران مجبور به ماندن می شود . این که منتظر تمام شدن زمان تبلبغ است. و....این تحمل مسئولیت ، دشواری های تبلیغ است.